نمی خوام باز بگم پای قراردادم، ولی خدایا خودت بکن درست. باشه؟ درست بکن. باشه؟ بکن. باشه؟
.
.
.
اوضاع کاریم به هم ریخته. باید سر یه سری از چیزا اتمام حجّت کنم. در غیر این صورت به احتمال زیاد میام بیرون. بحث تحریم و این حرفا نیس، باید تکلیفم اوّل از هر چیز روشن باشه. اعتبارم رو از سر راه نیاوردهم که الان بذارمش سر راه. تا آخر هفته یه پاتک داریم و بعدشم که خدا بزرگئه.
.
.
.
امروز رفتم دانشکده پیش مدیر گروهمون و جویای نامه و طرح فصلنامه شدم. گفت طرح از نظر اون خیلی جامع و مانعئه، ولی باید به تأئید رئیس مرکز هنرهای نمایشی برسه. در مورد نامهٔ معروفم هم گفتش که منتظرئه تا رئیس دانشکده بیاد و مفصّلاً در این مورد بحث کنن. متأسّفم که علیرغم تمام این بهونهها و کار عقب انداختناشون، من همچنان دارم پیگیری میکنم و از حقّم نمیگذرم.
.
.
.
این روزا خستهم. خیلی خسته. شبیه کسی شدهم که از بس زدنش دیگه دردش نمیاد، ولی خب خستهس دیگه. درست مث من. یه بار از یکی شنیدم که آدما در بحرانیترین مواقع زندگیشون حتّی اگه عمری رو جای دیگه و با زبون دیگهای حرف زده باشن، موقع فشارای عجیب و درد زیاد، به زبون مادریشون حرف میزنن. از دیروز حدّاقل 4 نفر به من گفتهن که فلانی تو اصفونی هستی؟! و این قضیه توی این 6 سال بیسابقه بوده. گمونم باین تغییر لحن و لهجه به خاطر همین خستگی مفرط باشه. به نظرم واسه شکنجهٔ آدما و به گا دادنشون شکنجههای فوقالعادهای وجود داره. اینجوری به سادگی میشه ملّتی رو مجاب به اعتراف در مورد انواع انقلاب و کودتا کرد. مثلاً میشه 5 میلیون پیش و ماهی 400 تومن اجاره بهشون داد و ازشون خواست که برن وسط این شهر دنبال یه یهخوابه 50 متری بگردن. قطعاً در عرض کمتر از 2 هفته به زنای با محارم هم اعتراف میکنن.
.
.
.
اوضاع کاریم به هم ریخته. باید سر یه سری از چیزا اتمام حجّت کنم. در غیر این صورت به احتمال زیاد میام بیرون. بحث تحریم و این حرفا نیس، باید تکلیفم اوّل از هر چیز روشن باشه. اعتبارم رو از سر راه نیاوردهم که الان بذارمش سر راه. تا آخر هفته یه پاتک داریم و بعدشم که خدا بزرگئه.
.
.
.
امروز رفتم دانشکده پیش مدیر گروهمون و جویای نامه و طرح فصلنامه شدم. گفت طرح از نظر اون خیلی جامع و مانعئه، ولی باید به تأئید رئیس مرکز هنرهای نمایشی برسه. در مورد نامهٔ معروفم هم گفتش که منتظرئه تا رئیس دانشکده بیاد و مفصّلاً در این مورد بحث کنن. متأسّفم که علیرغم تمام این بهونهها و کار عقب انداختناشون، من همچنان دارم پیگیری میکنم و از حقّم نمیگذرم.
.
.
.
این روزا خستهم. خیلی خسته. شبیه کسی شدهم که از بس زدنش دیگه دردش نمیاد، ولی خب خستهس دیگه. درست مث من. یه بار از یکی شنیدم که آدما در بحرانیترین مواقع زندگیشون حتّی اگه عمری رو جای دیگه و با زبون دیگهای حرف زده باشن، موقع فشارای عجیب و درد زیاد، به زبون مادریشون حرف میزنن. از دیروز حدّاقل 4 نفر به من گفتهن که فلانی تو اصفونی هستی؟! و این قضیه توی این 6 سال بیسابقه بوده. گمونم باین تغییر لحن و لهجه به خاطر همین خستگی مفرط باشه. به نظرم واسه شکنجهٔ آدما و به گا دادنشون شکنجههای فوقالعادهای وجود داره. اینجوری به سادگی میشه ملّتی رو مجاب به اعتراف در مورد انواع انقلاب و کودتا کرد. مثلاً میشه 5 میلیون پیش و ماهی 400 تومن اجاره بهشون داد و ازشون خواست که برن وسط این شهر دنبال یه یهخوابه 50 متری بگردن. قطعاً در عرض کمتر از 2 هفته به زنای با محارم هم اعتراف میکنن.
.
.
.
و امّا فصلالخطاب امشب این جملهس: کاش آدما بفهمن مخدوش شدن اعتماد چه معنائی داره...
۵ نظر:
مخدوش شدن اعتماد آدمها واقعاً برای دو طرف داستان گرون تموم میشه، یکی اون خورهای که طرف رو میخوره که چرا بهش اعتماد کردم و اون یکی هم که کل رفاقت و اعتماد و رابطه رو زیر سؤال میبره ....
یعنی میشه این خونه درست بشه و ُ شازده روبراه بشه؟
چه مثال خوبی زدی انقدر زدن که دیگه درد رو حس نمیکنه، .... آخ راس میگیا
چه جالب بود اون قضیه لهجه و زبون مادری..نشنیده بودم ..
من عاجزانه از خدا میخوام که این خونه درس بشه..واقعا" خیلی اذیت کننده اس ...
ان شاءالله درس بشه زندی زاده... بعدش واقعا" یه سفر فک کنم نیاز داری...
به گا رفتن اعتماد خیلی بده ... بیشتر به نظر من اون آدمی که اعتماد ازش سلب شده داغون میشه ... نمیدووونم .. این حس این روزای منه ...
موفق باشی همچنان ... :*
بد دردیه سلب اعتماد.بد کوفتیه اعتماد
فصل الخطابت ...
یه چیزب اونورتر از معرکه.
درد ه.
همش یه طرف فصل الخطاب یه طرف
اصلا از این کلمه که تازه شنیدم
خیلی خوشم اومده
ارسال یک نظر