مدّت مدیدی است که هیچ خوشمان نمیآید از اخلاقیاتِ خودمان. شاید بیش از آن، هیچ خوشمان نمیآید از اخلاقیاتی که ما را بد اخلاق میکنند و بعدترش باعث میشوند تا ما از اخلاقیاتمان عق بزنیم. مسئله از همان مسائلِ سادهٔ اعصابخردکن است. از همانهائی که به نظر نمیآید، ولی شبانهروز رویِ مخِ همچو منی راه میرود و استمناء میکند و مخ را زیرِ بارِ منی لزج میکند.
ک ما در جامعهای زندگی میکنیم که رد کردنِ چراغِ قرمز هرگز نوعی اعتراضِ مدنی به شمار نمیرود، بل ایستادن و تأمّل کردن در پشتِ این رنگهایِ قرمز است که باعثِ استهزاء و ریشخندِ ریشمدارانِ بیریشه میشود.
ک حوصلهٔ مطوّل کردنِ این کس شعر را نداشته و ندارم. همین بس که مدّتِ مدیدی است که جز چند موردِ انگشتشمار، سایرِ ابناءِ بشر با اسبهایِ عرب و ترکمن رویِ مغزِ ما یورتمه میروند.
ک ترجیحم بر این است که به جایِ متّهم کردنِ دیگران، خود را زیرِ تیغِ اتّهام قرار دهم. آقایان، خانمها؛ کسخل منم. باقی همه خوبند.