۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

همخونه!

دوّمین روز هم گذشت. بازم فقط رسیدم 4 تا خونه رو ببینم. اوّلی با امکانات عالی توی بهترین منطقهٔ دولت بود که متأسّفانه مالکش در واحد روبرو زیست می‌کردن و بسی بسیار بیش از حد حزب‌اللّهی بودن. بماند که یافتنِ این خونه خودش داستانی بود. من از سر غذا بلند شدم و 20 دقه دم در یه خونه نشستم و طرف باز نمی‌کرد و نگهبانی‌ام نبود. آخر سر زنگ همسایه رو زدم که این واحد اجاره‌ای صاحابش کو؟ که طرف گفت گمونم واحد روبروئی اجاره رفته باشه. بعد نگهبان اومد و من فهمیدم آدرس رو عوضی اومده‌م! و باقیِ ماجرا هم که ذکر شد.
ک خونهٔ دوّم طرفای پل رومی بود. به قول دوستِ بنگاه‌دارم، یه 70 متریِ 2خوابه که کف سرامیک و اکازیون حساب می‌شد و اجاره‌ش خداااا بود. رفتم دیدم و متوجّه شدم که انسان‌ها به سادگی قادرند 50 متر رو 70 متر جا بزنن و به جای 1 اتاق و 1 هال، 2 اتاق و یه راهروی 2 متری(همون هال) رو طرّاحی کنن و کلّی به خودشون ببالن که بابا ما دیگه کی هستیم!
ک بعدش رفتم یه محلّه‌ای که آدرسش از ظفر شروع می‌شد. ولی خب ماجرا به این سادگیا نیس. رفتم و بعد از کلّی جستجو و پلاکِ اشتباهی که بنگاه داده بود، نهایتاً پیداش کردم. خونه‌ای بود تو محلّهٔ حسن‌آباد و در محیطی دنج برای خلفا(جمع خلافکار). توی دستشوئیش بوی پیف‌پاف می‌اومد. معلوم بود قبل از اومدنِ من زده بودن که خدای نکرده سوسکا رؤیت نشن. محلّه هم که دیگه نگو... پاتوغ بود دیگه. کوچه تنگ‌ئه نسبتاً/عروس قشنگ‌ئه نسبتاً(بیتی از داود میرباقری). توی کوچه همچنان آویز و پارچه و پرچم واسه نیمه شعبان به راه بود. گمونم می‌خوان از حالا واسه سال آینده آماده باشن. شایدم اصلاً گفته‌ن که بابا چرا جمع کنیم؟ خب مگه دوباره نباید سال دیگه وصلشون کنیم؟ کلّاً همه در انتظار فرج بودن دیگه. ولی جالب‌ترین چیزی که توی این محلّه دیدم، پارچه‌ای بود که روش نوشته شده بود: مهدی آمد!! یعنی تو محلّهٔ اینا امام زمان ظهور کرده بودن. جلّ الخالق.
ک امّا آخرین مورد که با وجودِ به درد نخور بودنش بیشترین وقت رو از من گرفت، بازم یه خونه بود طرفای پل رومی. من که واسه اجارهٔ یه خونهٔ 60 متری رفته بودم، بعد از 30 دقه ایستادن در مقابل در منزل، با یه پیرزن و یه زن میونسال مواجه شدم. پیرزن‌ئه خدا بود به خدا. اوّلاً که گیر داد کفشم رو در بیارم. بعد گفت واحد 60 متری رو اجاره داده‌م، ولی شما یه نگاه بهش بنداز. بعد یه سوئیت 40 متری توی حیاط نشونم داد که خدا به سر شاهدئه 25 متر هم نبود. بعدشم گفت بیا واحد بالا رو نشونت بدم که 120 مترئه. گفتم خانم من اونقدرا پول ندارم. خونه خیلی قدیمی بود. خیلی‌ام تخمی بود. ولی اینقدر این پیرزن باحال بود که حد نداش. حاضر بودم تمامِ خونه‌های تخمیِ تاریخ رو با این بشر برم ببینم و برام خالی ببنده که اینجا فلان‌ئه و بهمان‌ئه و مردم نمی‌فهمن و از اینجور حرفا. اواخر که گیر داده بود با یه دختری همخونه شیم اون بالا رو با هم بگیریم. حتّی خودش یه کِیس پیشنهاد کرد که کلّی به نظرش بچّه‌مثبت بود! خلاصه از ما انکار و از اون اصرار... آخرش گفتم باشه. شما بگو بیاد من ببینمش. طرفم حاضر نشده بود بیاد. ولی این پیرزن خداااااااا بود. داشت به یه نفر آدرس می‌داد پای تلفن که خوابش برد! یعنی نظیر این موجود من یه دونه بیشتر ندیده‌م، اونم مادربزرگِ روسم‌ئه که قبل از بُر خوردن با ما ایرونیا از این اخلاقا زیاد داشت و هنوزم کمی داره.
.
.
.
امّا امروز تنها روزی بود که من نتونستم روزنامهٔ سیاسی بگیرم. اعتماد ملّی از امروز چاپ نشده و صدای معترض‌ترین معترضِ جریانات اخیر تا حدّ زیادی خاموش شده. دستی دستی دارن خودشون زیر آب خودشون رو می‌زنن. یه جریانِ دیگه‌ای هم البته باعث شد که من کمتر وقتِ پیدا کردنِ روزنامه رو داشته باشم و اون برمی‌گرده به ماجرای نامهٔ من مبنی بر نمرهٔ پایان ترمم.
ک صبح رفتم دفتر استادِ درس مربوطه. بهش گفتم آقا جان من ابهام دارم در مورد نمره‌م. فرم درخواست بازنگری رو هم پر کرده‌م. شما ولی جواب ندادین به من. گفت خب شما 2 تا سؤال رو اشتباه فهمیدی و نمره‌ت واسه همین کم شد. بعدشم، اگه قرار باشه هر کی نمره‌ش کم بشه ما بخوایم اینجوری جواب پس بدیم که دیگه نمی‌شه جائی درس داد. عارض شدم که قربان، این نمی‌شه که حرف کسی وحی مُنزَل باشه و نشه روش حرف زد. من ابهام دارم. خب شما بیاین برطرفش کنین. گفت من با شما رابطهٔ خیلی خوبی داشتم همیشه. نمی‌دونم چرا اینقدر اعتراض داری و اصرار می‌کنی که من نگاه کنم. گفتم خب این حقِّ من‌ئه. مثالش هم عین انتخابات می‌مونه. اگه کسی به نتایج اعتراض داشت میان اینجوری سرکوبش می‌کنن و جوابی نمی‌دن. الانم این اتّفاق داره در یه اِشِلِ کوچیکتر واسه بچّه‌ها و نمره‌هاشون می‌افته. باید به آدما جواب قانع‌کننده داد. گفت نمرهٔ شما همین‌ئه و من عوض نمی‌کنم. گفتم خیله خب. من فرم درخواست بازنگری رو پر کرده‌م و توش نوشته که استاد باید نظر بده و بعد توی کمیتهٔ ویژهٔ تجدید نظر بررسی بشه. پس شما که تغییرش نمی‌دین، اظهاراتتون رو مکتوب به من تحویل بدین. جرّ و بحث و برو و بیا که آقای فلانی، شما داری از حدودِ دانشجوئیت تجاوز می‌کنی. من اصلاً به شما هیچ نوشته‌ای نمی‌دم. گفتم من دارم از حدودم تجاوز می‌کنم؟ چرا اون وخ؟ چون از شما نوشته می‌خوام؟ گفتم آقای عزیز، بنده با نامه و نوشته و مکتوب تا اینجا رسیده‌م. از الان به بعدم اینجوری ادامه می‌دم. ولی مطمئن باشین پیگیری می‌کنم. گفت شما واسه 17 اینقد داری شلوغش می‌کنی؟ گفتم بله. ولی بحث من نمره نیس. شما می‌گی 16 می‌شم؟ خیله خب. 16 رو اثبات کن. گفت چه سودی برات داره؟ گفتم سودش این‌ئه که این ترم مدیر گروهمون یه جلسه با دانشجوها و استادا می‌ذاره و می‌خواد از همین نمره دادنایِ بی‌تکلیف جلوگیری کنه. این اوّلین سودِ این نامه‌س، حتّی اگه باعث بشه من 16 بگیرم. و ضمناً، شما داری می‌گی اون بندِ کمیتهٔ تجدید نظر اهانت به استادئه؟ خیله خب. من می‌رم دنبالش که ببینم چرا دارن به شما اهانت می‌کنن. قاطی کرد و گفت من اگرم قرار باشه کاری کنم فقط به درخواست دانشکده اون کار رو می‌کنم. گفتم لطف می‌کنین و اومدم بیرون.
ک بعدش زنگ زدم به مدیر گروهمون. گفت هومن داری زیادی متّه به خشخاش می‌ذاری. استاد در مورد نمره دادن قدرتی بیش از وزیر علوم داره. می‌تونه بهت 5 بده و کسی نتونه درستش کنه. گفتم مهم نیس. 5 بدن و من پیگیری می‌کنم.
ک طرف دیگه خونش به جوش اومده بود. بهش گفتم فلانی، شما می‌دونی هر ترم دارن به بچّه‌های مردم 8 و 9 می‌دن و تا اینا دم می‌زنن تهدید می‌کنن که 2 و 3 نمرهٔ واقعی بوده و ممکن‌ئه بیایم همون رو وارد کنیم؟ دلیلشون واسه 9 دادن هم این‌ئه که معدّل بچّه‌ها افت نکنه. خب یکی نیس بگه جاکش، می‌میری 10 بدی؟ چرا واسه تک دادنتون منّت می‌ذارین؟ چرا با تهدید نمی‌ذارین بچّه‌ها رفعِ ابهام کنن؟ همین رفتاراس که کار مملکت رو به اینجا رسونده. آره آقا جون. همهٔ ما یه بخشی از وجودمون دروغ و راحت‌طلبی‌ئه. یه استاد یا مدرّس یا معلّم باید بدونه در قبال تک‌تک دانشجوها و شاگرداش مسئول‌ئه. وظیفه داره جواب پس بده. وظیفه داره قانعشون کنه. وظیفه داره وظیفه‌ش رو بدونه. ما بعضی جملات رو ساده می‌گیریم یا مسخره می‌کنیم و زود ازشون رد می‌شیم. یکیش این‌ئه: معلّمی شغل انبیاست. واقعاً معلّمی همچین جایگاهی داره و ما بین معلّم و مدرّس و محصّل و بقّال و چقّالمون تفاوتی نیس. متأسّفم...

۱۴ نظر:

نیلو مورچه گفت...

یکم !

خانم فیلا فیلا گفت...

نکنه اسم دوم تو مهدیه؟برا اومدنت جشن گرفته بودن،حسن آباد خیلیم خوب جاییه

نیلو مورچه گفت...

تا میام دو خط بخونم پی ام میدن ! میام میخونم زووووودی !

اورلئان گفت...

دمت گرم
که پیگیر قضیه شدی

به خدا آدمو دق می دن این اساتییییییییییییییییییید

Elina Azari گفت...

از ظفر شروع میشد حسن اباد تموم شد؟ جلل الخالق


خوبه که پی گیری می‌کنی؛ اگر دو زار مردم فکر می‌کردند که ریده شدن توی مملکت از همین یه نمره دو نمره شروع شده که مملکت الان مملکت گل و بلبل نبود؛ هومن
چقدر بی سواد داریم
چرا کسی فکر نمیکنه
چقدر بی فرهنگ داریم

بعضی موقعا، هی وارد یه جو و فضایی می شم با انرژی وحشتناک شروع به یه کار مفید می کنیم مثلاً آگاه سازی ولی آخه کی جلب این برنامه ها میشه، کی میخواد مثلاً آگاه شه ، همونا که خودشون ختم روزگارن دیگه، همونا که همیشه نت هستن، یا این جوونای سوسول که مثلاً آگاهشون کنی چی میشه

دو ماه پیش با شازده که میرفتیم فعالیت میدانی، یه دو تا دختر اومدن ، از شازده بپرس چطوری بود سر و وضعشون، بعد ادعا در حد باسن فیل ، آقا نمی‌دونی چقدر حرص خوردیم، دیگه آخراش به این التماس افتادیم که توورخدا
جون مادرتون جون عزیزتون یه روزنامه بخونید روزنامه بخونید توروخدا آخ آخ حرصم زد بالا:(

ناشناس گفت...

fadat besham ke enghad bahal minevisi khob!kheili khandidm khodaiii:))
khoob mikoni peigiri mikoni!!!manam hamishe peigirammmm dar tamamie masaell
:x:x

Elina Azari گفت...

میدونی فیزیک به من چند داد؟

امتحان میان ترم هم نداشتیم
نمره ممره هم طول ترم خبری نبود

5/25

اونم در ازای ورق سفید!!!!


گیجما

نیلو مورچه گفت...

چقدر طولانی بود این پست !!!


عجب پیرزنی بوده .. ایووووووووووول !!!

نیلو مورچه گفت...

هم خوووووووونه .. فک کن !!!





این خدا بود :

مهدی آمد!! یعنی تو محلّهٔ اینا امام زمان ظهور کرده بودن. جلّ الخالق.

نیلو مورچه گفت...

خیلی حال میکنم با این پیگیریت .. همیشه دوس داشتم بتونم اینجوری برم و حقمو بگیرم اما همیشه نتونسم .. شاید ترسیدم !!!

حیاط خلوت گفت...

"
استاد در مورد نمره دادن قدرتی بیش از وزیر علوم داره.
"

تو دانشكده ي ما آبدارچي قدرتش در حد وزير علومه،‌استاد كه رهبرو فيتيله پيچ مي كنه مي ذاره جيب كوچيكه ي شلوار جينش

كاملاً مي فهمم چي مي گي
با ي استاد نكبتي درگير شدم تو دانشگاه، همه دردش اين بود كه منو بكشه تو اتاقش و طبق عادت اول درو ببنده ليچار بگه بعد درو باز كنه بلند بلند حرف بزنه كه بچه ها جمع شن در اتاق و آدمو سكه ي يه پول كنه .. منم تخس
يه بار يه جا گيرم آورد، برگشت گفت ببين من بخوام همين الان مي تونم بكشونمت تو اتاقم،‌و بهت بگم يا بگو غلط كردم يا اسم چند نفرو واسه فلان موضوع از زير زبونت بكشم كافيه جواب ندي اون وخ يه نامه مي نويسم مي زنم محكوم به اغتشاش و توهين به استاد و جملات ركيكي . مي فرستم كميته و هيچ جوره هم نمي توني ثابت كني كه نكردي،‌تعليفق بعدشم خداحافظ!!!

استاد يعني كسي كه هر غلطي مي خواد مي كنه و احديم نمي تونه چيزي بهش بگه . راحت به برگه ي دوست دخترش مي ده 20 بدون اينكه بخونه ، بعد واسه ما از 8 شروع ميشه. يكي رو يه بار با 7 ميندازه دفعه دومم اول با 9.97 . چرا؟ چون باهامون حال نمي كنه ...... كلاً خيلي جالبه
نمي دونم كي اين بساط ميخواد از دانشگاه ورچيده شه كه هر چي عقده دارن رو بچه ها خالي مي كنن.

صدا گفت...

مهدی آمد!! یعنی تو محلّهٔ اینا امام زمان ظهور کرده بودن. جلّ الخالق
=))
گمونم واحد روبروئی اجاره رفته باشه
گمونم واحد رو به رویی به اجاره رفته باشه
قشنگه ها ؛ مودبانه است . آقا مملکت به اجاره رفت
عرض شود که این آقا عموی ماست . پی گیریشم می کنیم تا اون سر دنیا
عمو من دربست پی گیرتم

sin.sin گفت...

هومن جون از ما مي شنفي زندگيت رو با سياست قاطي نكن
اينا همه اش بازي بين انگليس و روس و امريكاس
روزنامه رو بستن و اكبر آقا هم رفت خايه ماليه مقام معظم
دو نفر ديگه با هم دعوا دارن ما كتكش رو مي خوريم

گلک السلطنه گفت...

یادمه قرار بود برین طرفهای زند مند و اینا... چی‌ شد پ؟