۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه

زیتون

نمی‌دونم به آدمی که شادئه و داره می‌خنده و به فاصلهٔ 10 دیقه بعدش یهو می‌ره تو خودش چی می‌گن، ولی امیدوارم چیز بدی نگن. این حکایت این روزای من‌ئه که هیچ دلیل خاصّی نشده براش پیدا کنم یا نخواسته‌م که پیدا کنم. یکی از دوستام گفت برو پیش روانکاو. ولی واقعاً آیا من حاضرم مو به مو از خودم بگم؟ اصلاً چیزی می‌دونم که بخوام بگم؟ یا اون آدم دلش می‌خواد چیکار کنه؟ نمی‌دونم. حسّ مثبتی ندارم دیگه. تعارف که نداریم با خودمون. هم کس‌خلیم، هم تلاشی واسه رفعش نمی‌کنیم.
ک امروز بازارچه خیریه بود که به پیشنهاد یکی از بچّه‌ها رفتم. خوب بود. لااقل واسه آدمی که از فرط یه هفته بیخوابی و خستگی تا ساعت 4 بعد از ظهر خواب بوده، خیلی خوب بود. خیلی علاقمند شدم که توی اینجور کارا بیشتر شرکت کنم. گمونم اینم از ضعف آدم ناشی می‌شه که دلش غنج بره واسه امر خیر. خب منم ادعّائی ندارم. می‌رم ببینم چی می‌شه. بلکه این ضعفا برطرف بشن.
ک امروز حتّی نرسیدم برم دنبال خونه. آخرش نمی‌دونم سر این قصّه به کجا ختم می‌شه. عدم وجود یه سایت حسابی باعث می‌شه آدما به راحتی سر این مسائل وقت تلف کنن. خب جهان سوّمی بودن به همین چیزاس دیگه. شاخ و دم که نداره که. یکی از دوستام که خودش توی بنگاه کار می‌کنه تعریف می‌کرد که یکی از فامیلاشون وقتی رفته کانادا در عرض 3 دیقه خونه گیر آورده. واقعاً من خودم نرفته‌م که ببینم، ولی به نظرم دور از ذهن نمیاد. توی تهران هم من به تجربه بهم ثابت شده که خونه گرفتن تا حدّ زیادی شانسی‌ئه. یعنی هیچ عاملی به این اندازه اهمّیت نداره.
ک امّا نمی‌دونم این حال و احوال من تا چه حدّی به شانس مربوط می‌شه. فعلاً که از سر شب تا حالا دارم یه ظرف زیتونِ 850 گرمی رو میل می‌کنم. یادش گرامی باد، یه روزی حالم از زیتون به هم می‌خورد...

۱۳ نظر:

Elina Azari گفت...

عرضم که حضورت ، این حال طبیعی‌س ، تقریباً هیچ کس حال نرمالی این روزا نداره، اما به هرحال ما داریم مثلاً سعی می‌کنیم که وانمود کنیم همه چی رو رواله و ما هی ادامه می‌دیم این روزگار تخمی هم هی داره دیوار لای جرز میذاره ! دهنشو سرویس!!

زیتون‌ها نوش گوارای‌تان
من از ماکارونی نفرتی داشتم بسی عظیم، بعد چندی بعد برای اولین بار نصف دیس ماکارونی رو خوردم! و بعد از اون از غذاهای مورد علاقه‌ی من به حساب میاد

گلک السلطنه گفت...

با ما که زیتون نوش نکردین شازده... ایشالا گوشت بشه به تنتون

اون دوستتون هم راست میگن... حالا شاید تو ۳ دیقه نشه، ولی‌ اذیت و آزار و فلاکت نداره. یه سایت دارن، همه اونجا جمع شدن

از طرفی‌، گویا منم ضعف دارم... دلم نه فقط واسه کارای خیریه، بلکه واسه یه چیزای دیگه هم ضعف میره

ولی‌ شما فک کن آدم ضعف نداشته باشه، در نتیجه دلش برای هیچی‌ غنج نره، از هیچی‌ هم ذوقمالو نشه... خوب این که نشد زندگی‌! شد؟



دلتنگم شازده

ناشناس گفت...

manam ye zamani booye karafs behem mikhord halam bad mishod vali alan kheiliam doos darammmm:D

dige oonam eghragh karde dar arze 3 min emkan nadare albate tabiatan asoontare!khob midooni ke mamlekate ma daste kias;)

ghorboonet beram motmaenam zood peida mikoni khoone azizam!
hame chiam hall misheee
kare kheiram kheili khoobeee keee!:D:x

ناشناس گفت...

:(

طناز گفت...

نه تو تنهااا نیستی ، والا مام همینجوریاییم این روزا
ولی خب چیکار کنیم دیگه
مجبوریم ! میفهمی؟
روانکاو و اینا هم به درد نمیخوره
تا خودت نخوای که خوب شی ،هیشکی نمیتونه کمکت کنه هومن جون

صدا گفت...

عرضم به حضورت که عمو
فصلیه
می گذره
پاییز همیشه با خودش شادی می یاره
تازه ماه رمضون هم مزید بر علت
ترجیح می دادم یازده ماه محرم باشه یکی هم ذی الحجه اما ماه رمضون نباشه
عمو خیلی بده که تو این دنیا چیز استانداردی وجود نداره
من همیشه شادم همیشه
یه مدت دپ زدم
باز دوباره این روزها خیلی شادم
اما همه هی می گن چته ؟ مَنیک شدی؟ بعدا فهمیدم یعنی شیدا . یه عده هم حکم دادن که من از بس حالم بده ، الکی شاد نشون می دم و مبارزه منفیه
حالا یکی نیست بگه به اینا
بابا من این مدلیم
من کلا شادم
همین که من باشم و اتاقم و تلفنم و قلم و کاغذ و پای کسی روی دمم نباشه شادمم
من واسه خوش حالی نیازی به لاس وگاس رفتن ندارم
حالا باز هزار نفر پیدا می شن که توصیه کنن برو تیمارستان
اما کارای خیریه . من انقدر بدم می یاد . کلا از فعالیت های جمعی که توش افراد ناشناس هم باشن ، گریزانم
و آخرین مسئله زیتون
عمو زیتون فرمولش اینه
واسه همه
یا شاید واسه همه ی اصفهانی ها این طور باشه
اول بدت می یاد
به زور یکی می خوری باز بدت می یاد
به اصرار دو تا می خوری خوشت نمی یاد
سومی هم بهت قالب می کنن اِی بد نیست
سر چهارمی خوشت می یاد انگار اما هنوز به کسی نمی گی
سر پنجمی اعتراف می کنی
و با ششمی می اندازی بالا مثل نقل و نبات

حیاط خلوت گفت...

اين حال اپيدميست
از آنفلونزاي خوكي و گاوي هم سريع الانتقال تره

در ضمن
هر كي به زيتون قلمبه بگه خونش حلال
دو نداره

حیاط خلوت گفت...

در ضمن حرف گلك السلطنه رو پايه م
ضعف نباشه،‌كششي هم نيست

محمد علي لطيفي گفت...

منم ديروز دلم مي خواست برم خيريه
و واقعا نمي دونم چي شد كه نرفتم
.
مشاور رو بي خيال شو
يك دوستي رفت پيش مشاور،بهتر كه نشد هيچ،بد تر هم شد
مشاوراي الان ،همه مدركشون رو از پيام نور گرفتن

نیلو مورچه گفت...

یه روز نبودما .. شدم 10 مین کامنت !

دال گفت...

نمی تونی فک کنی چه خونه ی باحالی منتظرته

حیاط خلوت گفت...

من اعصاب ندارم چرا تو كامنت نداري كنار پيجت .. منم چون تو خود پستا جواب نمي دم اگه لازم باشه ميام درگوشي مي گم مجبورم اينجا جا بگيرم

يا اين حرفت خيلي حال كردم
نوشتن دلیل نمی‌خواد
.
.
واقعاً نمي خواد !!!

نیلو مورچه گفت...

من الان عصبی ام ..بی خوابی دارم...انتخاب واحدم دارم .. سایتم باز نمیشه .. دهنمم داره سرویس میشه .. هنوز هیچی نشده همه رو میگه پره ... امروزم اینقدر ضدحال خوردم که دقیقا" میفهمم که دارم سعی میکنم وقت نداشته باشم واسه فکر کردن بهشون !!!تازه زیتونم ندارم .. روانکاوام کس خلند...اگه نبودند که روان نمیگائیدن !!


.
خونه پیدا میشه !