۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

متالونین

1.
دیشب بالاخره با هزار دوز و کلک ساعت 1.30 خوابیدم که مثلاً گامی مؤثر در جهتِ تنظیمِ ساعاتِ خوابم برداشته باشم. ولی غافل از اینکه ساعتِ بیدارباشِ بدنِ ما کلاً به هم ریخته. چرا؟ چون از ساعت 4.30 بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد تا ساعت 12 ظهر. بعدشم خوابیدم تا 7 شب. حالا دلم می‌خواد یکی بیاد بگه این طرز زندگی یعنی چی؟ همین جمعه بود که می‌خواستم برم کارِ حمید پورآذری رو ببینم که از قرار موندم. جالب اینجاس که ساعت 6 عصر اجرا داشتن! کلّی شرمندهٔ بهنوش ناصرپور شدم. 2 دیقه به 6 بود که با صدای زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم. گفت: «کجائی؟» گفت: «خواب!» و بعدش که ساعت رو دیدم، دلم می‌خواس زمین دهن باز کنه برم توش.
ک امروز رفتم داروخونه. به یارو گفتم: «قرصِ خواب می‌خوام». گفتم: «نسخه‌ت کو؟» گفتم: «ببین من ساعتِ خوابم به گا رفته. یه فکری واسه ما بکن». یه قرصی داد به اسمِ "متالونین". زیر زبونی‌ئه. ببینم ما رو سرِ عقل بیاره یا نه.
.
.
.
2.
امروز سنبلِ رحیمی زنگ زد. شاید 4 سال بود ازش بیخبر بودم. گفت داره واسه سیما فیلم می‌نویسه. گفت: «یه کار هس. می‌ری دستیاری کنی؟» منم که سالهاس از این شغلِ شریف کشیده‌م بیرون، گفتم: «نه. ضمناً یه کار دارم آماده می‌کنم. خیلی درگیرم». بعد ادامه داد که متنش رو مهرجوئی داره کار می‌کنه! در واقع قرار بود برم دستیارِ مهرجوئی وایسم.
ک کاری ندارم که مهرجوئی خوب‌ئه یا بد؛ ولی این آدم رو نمی‌شه از سینمایِ ایران حذف کرد. خیلی دوس داشتم فرصت داشتم و آخرین دستیاریِ عمرم رو با اون طی می‌کردم، ولی خب هم پایان‌نامه‌م مونده، هم این متنی که می‌خوام اجراش کنم. اسمِ متن فروغ‌ئه. (محضِ اطلاعِ فیلا فیلا). خلاصه که هم من داریوش رو از دس دادم، هم داریوش من رو!
.
.
.
3.
رأی‌گیری رو دریابین.
بالایِ صفحه، سمتِ چپ.

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

یک سال گذشت...

1.
امروز بعد از تقریباً یه سال برگشتم رادیو. البته سه‌شنبهٔ گذشته هم جایِ یکی از بچّه‌ها رفته بودم. ولی اون حساب نیس. این یکی برنامهٔ خودم‌ئه.
.
.
.
2.
این کتابایِ لعنتی دس از سرم بر نمی‌دارن. انگاری مثِ قارچ رشد می‌کنن. یعنی چی؟ خودمم نمی‌دونم. ولی خب، بالاخره یه سر و سامونی بهشون دادم.
.
.
.
3.
تصمیم دارم یه کار ببرم رویِ صحنه. یه نمایشنامه که 2 سال پیش نوشته بودمش و هرگز اجرا نشد. با وجود اینکه جایزه هم گرفته بود، اجرا نشده بود. چند تا کارگردان می‌خواستن اجراش کنن که هر کدوم به دلیلی نتونستن، نخواستن، نذاشتن، نشد... نمی‌دونم؛ خلاصه که تا حالا اجرا نشده. فعلاً در به در دنبالِ بازیگرم. بازیگری که متعهّد و مستعد باشه. البته که چنین خصوصیاتی علیرغم سادگی، بسیار بسیار کمیابن. ولی من این متن رو اجرا می‌کنم.
.
.
.
4.
خیلی برام جالب‌ئه. عدّه‌ای از حضرات هنرمند تصمیم به تحریمِ جشنوارهٔ تئاترِ فجر گرفته‌ن. چرا؟ چون این جشنواره دولتی‌ئه. بعد می‌ری می‌بینی همینا شده‌ن بازبین و بازخوان و داور و شرکت‌کنندهٔ جشنوارهٔ تئاتر رضوی، جشنوارهٔ تئاتر عاشورائی، جشنوارهٔ تئاتر ماه و... خب اگه اون دولتی‌ئه، پس اینا دولتی نیس؟ چرا اینقدر تزویر و ریا؟ چرا سوء استفاده؟ چون جشنوارهٔ فجر تو چشم‌ئه و بقیه‌شون نیس، شما باید فقط اون رو تحریم کنین؟
ک بعد جالب‌تر اینکه بعضیاشون علیرغم تحریمِ فجر یا سایرِ‌جشنواره‌ها، می‌رن کاراشون رو اجرایِ عمومی می‌کنن. خب همونطور که تئاتریا می‌دونن و متأسّفانه جمعِ کثیری از مردم نمی‌دونن، تئاتر فقط و تنها فقط با بودجهٔ دولت به حیاتش ادامه می‌ده. یعنی اینا اوّل دولت رو تحریم می‌کنن، بعد می‌رن از دولت پول می‌گیرن و اجرا می‌رن!
ک اون وقت دوستانِ تئاتری و غیرِ تئاتری معتقدن که فلانی چطور می‌تونه بند سبز ببنده و بره جشنواره؟! شکرِ خدا که اقلاً حرف و عملمون تا حالا اگرم یکی نبوده، در راستایِ یکی بودنش تلاشمون رو کرده‌یم.
.
.
.
5.
مادر عصری تماس حاصل فرمودن. گفتن من حالتِ سرماخوردگی دارم، زنگ زدم بهت بگم که حواست باشه سرما نخوری. گفتم باشه. بعد رفتم تویِ حیاط خلوت و همه چیز در کمتر از 3 دیقه اتّفاق افتاد: من سرما خوردم!
.
.
.
6.
چند تا ترک می‌رن سینما. فیلمِ راز بقا رو داشته پخش می کرده. تمساح‌ئه آروم آروم میاد و آهو رو می‌خوره. همه ناراحت می‌شن. تمساح‌ئه می‌ره پایِ خر رو بخوره، خرئه با یه جفتک پوزِ تمساح‌ئه رو داغون می‌کنه . یه دفعه ترک‌ئه بلند می‌شه می‌گه: «محمدیاش صلوات»!
.
.
.
7.
لطفاً رأی‌گیری رو دریابین.

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

صدا و سیما-2

حرفائی که تویِ پستِ قبلیم زده بودم، همونطور که دلم می‌خواس و انتظار می‌رفت، بالاخره پایِ نظراتِ مخالفین رو هم باز کرد. پس، بیش و پیش از هر چیز از این افراد تشکّر می‌کنم که به جایِ فحشایِ شفاهی و گذرِ بی‌تفاوت از کنارِ مطالب -که عرفِ اخلاقیِ ما در این مواقع اونا رو صادر می‌کنه- مردونه اومدن و نظرشون رو ابراز کردن.
ک باید اقرار کنم که من همچنان حکمی در این زمینه صادر نکرده‌م و صرفاً دارم نظراتِ خودم رو بیان می‌کنم. ممکن‌ئه کار کردن در صدا و سیما یا جشنواره‌ها کارِ غلطی باشه، یا شاید حضورِ ما خیلی مهمتر و درست‌تر از چیزی باشه که من فکر می‌کنم. به هر حال از همه مهمتر این بود که یه بحثی بین ما در گرفت. به قولِ یه بزرگی: «زنده‌ باد مخالفِ من.» نگاهی به گذشته و ناامید نشدن از آینده می‌تونه تا حدّ زیادی ما رو از بلاتکلیفی خارج کنه.
ک برایِ بیانِ مجددّ مواضع شما و جوابائی که من بهشون داده بودم، اسامیِ شما رو با رنگِ قرمز، صحبتای شما رو با رنگِ سبز و جوابایِ خودم رو با همون رنگِ روتینِ بلاگم نوشتم. امیدوارم که این اتّفاقات و این بحثا به رفاقتِ، جسارت و علمِ ما کمک کنه. به ترتیب شروع می‌کنم.
**الینا**
...در پس این مبارزه ها باید هدفی باشه، اونم ضرر رسوندن به سیستم‌ئه. حالا تو اگر بخوای همکاری با صدا و سیما رو هم تحریم کنی، چی از اینا کم می‌شه و چی به تو زیاد؟ همچنان می‌گم که این مائیم که باید فرهنگ و هنر رو ارتقا بدیم. پس میدون خالی کردن کار الان نیس.
الینا، من فکر می‌کنم ما هر قدرم عرصه رو خالی‌تر نگه داریم، در واقع جا رو بیشتر برایِ اونا باز کرده‌یم. بیشتر حرفی در مورد کامنتت نمی‌زنم چون می‌شه «تأئیدی بر تأئید».
**سرور**
نبايد گذاشت آدمايي كه سرشون به تنشون مي ارزه تو اين بگير و ببندا از بين برن يا گوشه نشين بشين. آخه اين هزينه اي نيست كه بايد پرداخته بشه. هزينه اون وقت و نيرويي كه صرف رشد دادن مي شه.
خیلی موافقم باهات. این همه هنرمند این همه سال دم نزدن و اعتراضشون رو به خلوت بردن. نتیجه‌ش چی شد؟ هیشکی نه اونا رو یادش موند، نه فایده و استفاده‌ای از وجودشون برد. اونا هم هیچ نفعی از اجتماعشون نبردن. هنرمند با اقلیم و اجتماعش تعریف می‌شه. محمود دولت‌آبادی فقط اینجا محمودِ دولت‌آبادی‌ئه، نه تو فرانسه و امریکا و آلمان. تحریم و خونه‌نشینی هیچ سودی نداره؛ نه واسه هنرمند، نه واسه جامعه. دیروز مصاحبه مخملبافان رو خوندم. برگشت یه جا به دخترش گفت که تولیدِ هر نخبه 30 میلیون دلار خرج داره! یعنی آدم بشینه فکر کنه ما چند میلیارد دلار این 30 سال ضرر کردیم...
ک خدایِ ناکرده فکر نکنین دارم خودم رو با اون 30 میلیون دلاریا قیاس می‌کنما! خداوکیلی فقط مِن بابِ مثال بود.
**فیلا فیلا**
من نمی‌دونم بالاخره تحریم یا نه؟؟خب اگه همه مثل تو فک کنن و بگن نباید میدون خالی کرد که کسی چیزی نمی‌فهمه… مثلاً میان تو رو درک کنن که برا میدون خالی نکردن بوده؟؟؟ نه! ففط کافیه خودشونو بزنن به کوچه علی چپ و همه چیو وارونه فک کنن… که این کار همشگیشونه.
یه برنامهٔ رادیوئی قرارئه که پخش بشه. فقط یه سری تئاتری بهش گوش می‌دن و هیچکدوم از اون تئاتریا نمی‌دونن که من بلاگ دارم. ضمنا هیچکدوم از افرادی که بلاگِ من رو می‌خونن، به اون برنامهٔ تخصّصی گوش نمی‌دن. یا اگه گوش بدن، نمی‌فهمن که فلانی منم. اون وقت به نظرت من چه نیازی دارم برایِ قانع کردنِ این آدما پست بدم و از ابزار "توجیه" استفاده کنم؟ نیاز دارم که اونا درکم کنن؟
ک نمی‌گم تو داری می‌گی که من دنبال توجیهم، ولی دارم توضیح می‌دم که نیازی به این کار ندارم. بیشتر دلم می‌خواد یه بحثی در بگیره. ما نباید فقط تا نوک دماغمون رو ببینیم.
**مهندس پنگولی**
من بالشخصه اگه حق انتخاب داشتم و می‌تونستم بین دو تا شغل، یکی رو انتخاب کنم، هرگز سراغ صدا و سیما نمی‌رفتم.
رفیق اگه من 100 تا گزینه هم واسه ادامه کار داشته باشم، اونی رو انتخاب می کنم که بیشتر در موضعِ "کمک به حضور مردم" باشه.
ک بیا یه قدم جلوتر بذاریم و برگردیم به گذشته نگاه کنیم. ما مجلس هفتم رو تحریم کردیم. آخرش چی شد؟ همهٔ اصولگراها رفتن تویِ مجلس و الانم مجلسِ هشتم رو قبضه کرده‌ن. چی گیرمون اومد؟ یه مجلس فرمایشی که "بله قربان گو" شده. همین مجلس بود که زمینه‌هایِ رشدِ فسادِ احمدی‌نژادی رو فراهم کرده و می‌کنه. نمونه‌ش همین ماجرایِ لغوِ یارانه‌ها. الانم ما انگاری داریم دنبال یه صدا و سیمایِ بله قربان گو می‌گردیم. به قولِ سعیدِ حجاریان (زمانی که اصلاح‌طلبا مجلسِ ششم رو قبضه کردن)، ما باید دونه دونه سنگرا رو فتح کنیم. یادت نره رفیق، احمدی‌نژاد اوّل فرماندار ماکو بود و یه سر به اردبیل زد و بعد از طریقِ انتخاباتِ شورایِ شهر تبدیل به شهردارِ تهران شد و بعدترشم ترقی کرد و شد رئیس جمهور و بقیه شم که گفتن نداره.
ک آیا امروز کسی هس که بگه تحریم انتخابات مجلس هفتم درست بوده؟ یا حتّی تحریمِ انتخابات دورهٔ نهمِ ریاست جمهوری؟ امروز ما هرچی داریم از رأیی بود که دادیم و دزدیدنش. یه عده از دوستایِ من هنوز دارن می‌گن خر شدیم رأی دادیما! یعنی طرف هنوز به این درجه از درک نرسیده که بفهمه تو اول باید رأی بدی؛ دوّم باید رأیت دزدیده بشه؛ سوّم باید حقت رو بخوای؛ چهارم حکومت بفهمه یه من ماس چقدر کره داره. حالا همین آدما من شک ندارم دفعهٔ بعدی نمی‌رن رأی بدن. یعنی همون کاری که سرِ مجلسِ هفتم کردن. ولی من معتقدم از همین لحظه انتخابات بعدی تبدیل شده به کابوسِ حکومت. می‌دونی چرا؟ چون اگه مردم باز رأی بدن، اینا بعد از اون همه حرف و حدیث و جار و جنجال دیگه نمی تونن به این سادگیا تقلّب کنن. حالا اومدیم و تقلّب کردن؛ اگه باز مردم بریزن وسطِ خیابون چی؟
ک حالا اگه مردم رأی ندن چه اتفاقی می افته؟ خب خیلی ساده‌س. حکومت با همون شیش هفت میلیون رأیِ ثابتش انتخابات رو برگزار می‌کنه و یه چند میلیون از اون تعرفه‌ها رو هم یه بلائی سرش میاره و همه چی تموم می‌شه. حرف از مشروعیت هم نمی‌زنه. باز به 85 درصدش افتخار می‌کنه و می‌گه: «اونائی که رأی ندادن تحت تأثیر تبلیغات بودن.» بعدشم میاد امریکا و انگلیس و اسرائیل رو عامل تبلیغات می‌کنه. ککشون نمی‌گزه رفیق. چرا؟ چون اینجا ایران است.
ک من همونطور که تویِ همهٔ انتخباتا -از جمله انتخاباتِ مجلس هفتم- شرکت کردم، دفعهٔ بعدی هم رأی می‌دم و به همین دلیل بینِ تمامِ مشاغلِ موجود، سعی می‌کنم کاری کنم که حضورم مستمر باشه.
**میلاد**
آقا عجیبه. توی نوشته‌های پیشین به عمو فردوس خرده گرفته بودی که چرا برای تبلیغات از صدا و سیما استفاده می‌کنه، و حالا... چه چرخش عجیبی داشتی. شاید هم من اشتباه برداشت کرده باشم! به هر حال من با این نظر بیشتر موافقم تا اون نظر.
چرخشی نداشتم میلاد. هنوزم معتقدم تبلیغ در صدا و سیما حرام است. علتش هم همونطور که الینا گفت، واریزِ پول به حسابِ سیستمِ دروغ ئه.
ک صدا و سیما هم جا داره تا جا. یه وقتی هس تو عادل فردوسی‌پوری. خودشونم دوس ندارن که تو حضور داشته باشی. چون می‌دونن تو حرفی می‌زنی که شاید به نفع خیلیا نباشه. اینجا من می‌گم عادل فردوسی پور باید بمونه. مردم نیاز دارن عادل فردوسی‌پور تویِ تلویزیون وجود داشته باشه تا گهگداری حرف دلشون رو بزنه. امّا یه وقتی هس که طرف کامران نجف‌زاده‌س. یا حالا هر کسی که تو بخشِ اخبارِ سیاسی و مناظراتِ سیاسی و غیره فعالیت می‌کنه. خب اینجا تو تریبونِ مردم نیستی، تریبونِ حکومتی. حکومتی که خیرخواهِ مردمش نیس. از این وجه اگه نگاه کنی، من می‌گم در تمامِ دورانِ 30 ساله هر کسی در این راستا قدمی برداشته، خائن به حساب میاد.
ک این خطاس اگه فکر کنیم این وجه مزوّر و دروغین صدا و سیما مربوط به دوره اخیر بوده. کسائی که سنشون بیشتر باشه، دورهٔ ریاست لاریجانی رو یادشون میاد. برنامهٔ هویت رو یادشون میاد. برنامهٔ چراغ و روح‌الله حسینیان و قتل‌های زنجیره‌ای رو یادشون میاد. ما داریم تویِ این مملکت زندگی می‌کنیم.
ک برایِ من و شما فرقی نمی‌کنه که حضرات تویِ صدا و سیما چی بلغور می‌کنن. یه "ابزاری" داریم به اسمِ اینترنت و یه "توانائی" داریم به اسم درک و تحلیل. اونا هر چی که بگن، ما بازم سر حرفمون می‌مونیم و باورشون نمی‌کنیم. ولی به نظرت می‌شه این ابزار و توانائی رو به همه تعمیم داد؟ همه توانائیا و ابزار ما رو دارن؟
ک اینجوری نیس میلاد. مردم کم‌کم باورشون می‌شه و من و تو یه عمری هم اگه تو سر و مغز خودمون بزنیم و خودمون رو جر بدیم (خودم رو عرض می کنما!) که آهای ایها الناس! اینا دروغن. کذبن. فسق و فجورن... کسی تو کتش نمی‌ره. همین الان دانشجویِ فوقِ لیسانس که همکلاسی بنده باشه، اومده به من می‌گه هیچ بعید نیس 24 میلیون رأی آورده باشه‌ها!! تو جایِ من باشی چه فکری می‌کنی؟ می‌ذاری این روند ادامه پیدا کنه؟
ک برای اینکه بدونین دارم می‌گم، بر صدا و سیما هیچ نظارتی صورت نمی گیرد. این رو توی یه پستی قبلاً توضیح دادم. اکثریتِ قریب به اتفاقِ کارمندانِ صدا و سیما از حکومت ناراضی‌ان. 4 تا مثل نجف‌زاده رو علم می‌کنن که چی؟ یه مدّت مردم رو سرِ ذوق میاره و سرِ بزنگاه میاد بزرگترین دروغا رو قرائت می‌کنه. اثرش چی‌ئه؟ من و تو حالمون ازش به هم می‌خوره، ولی مردم عادی می‌گن این همونی بود که به احمدی‌نژاد گیر می‌داد سرِ جریانِ هالهٔ نور. پس این بازم داره دروغایِ بیشتری رو کشف می‌کنه.
ک ضمناً در موردِ عمو فردوس به حقایقِ تلخ‌تری هم دارم پی می‌برم که در صورتی که از صحّتشون مطمئن بشم، حتماً در جریانتون می‌ذارم که بدونیم با کیا طرفیم.
**نیلو مورچه**
به نظر من میدون خالی کردن یه ضعفه، اما خب می‌دونی... کار کردن تو محیطی که تقریباً همه چیش تحمیلیه سخت‌تره.نمی‌دونم اما بحث کار با جشنواره فرق داره. من حس می‌کنم اگه کسی کار نکنه و چیز جذابیم نیاد بین مردم، اینجوری بیشتر همه چی رکود پیدا می‌کنه !!!!!..
اوّل اینکه مطمئن باش که مطمئنم همیشه به من لطف داری و سری به اینجا می‌زنی. حالا برسیم به حرفات...
ک یه عدّه معتقدن که انحصارطلبی و تکصدائی تویِ جامعه در نهایت باعث سقوط حکومت می‌شه. من زیاد به این حرف نمی‌تونم اطمینان کنم که شرایط یه طرفه‌ای که حکومت داره راه می‌ندازه، بیشتر به نفع ما باشه تا خودش. بنابراین تلاش می‌کنم که از انحصارطلبی جلوگیری کنم.
ک یادمون نره، بزرگترین نمونه انحصارطلبی و حکومت تکصدائی رو توی قرون وسطی به وجود آوردن و 1000 سال بر مردم حکومت کردن و هیچ اتفاقی نیفتاد. خیلی حرف‌ئه‌ها، هزاااااارررررررر سال...
**رؤیا**
سلام هـ.ز.ز. عزیز؛ دنیا چفدر کوچیکه. من خواننده پیج 360 ات بودم. البته خواننده خاموش. می‌دونم مسخره‌س اینی که می‌گم(چون تو من رو نمی‌شناسی و منم تو رو) ولی خوشحالم زنده‌ای و داری وبلاگ می‌نویسی... خوشحالم که شهید نشدی... زندانی نشدی و از همه مهمتر شیشه نوشابه‌ای هم نشدی ;))
رؤیا جون منم خوشحالم؛ هم بابت اتّفاقاتی که هنوز برام نیفتاده، هم بابتِ اینکه بالاخره یه خوانندهٔ خاموش به حرف اومد و من رو سرِ ذوق آورد. یه زمانی که تویِ بلاگفا می‌نوشتم، ویوئر برایِ صفحه‌م گذاشتم و با کمالِ تعجّب دیدم با وجود اینکه فقط 3 نفر نظر داده بودن، بیش از 40 نفر بازدیدکننده داشتم. یادِ 360 افتادم که گاهی بالایِ 100 تا خواننده داشتم. حسرت خوردم که چرا کسائی که می‌خونن، صداشون در نمیاد؟ «خواندهٔ خاموش» اصطلاح خیلی جالبی بود که دیگه دوس ندارم در مورد تو به کارش ببندم.

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

صدا و سیما-1

بازم سر و کلّهٔ بچّه‌هایِ رادیو پیدا شد. از سه‌شنبه برمی‌گردم سرِ کارم. تقریباً بعد از 10 ماهْ غیبت این اتّفاق داره رخ می‌ده. هنوز نرفته اخطار دادن که مثِ سابق نباید تند حرف بزنی! بالاخره سردبیر هم به موقعیتِ خودش فکر می‌کنه. قبلاً کارشناسِ برنامه بودم ولی شاید این بار بیشتر به عنوانِ نویسنده همکاری کنم. در هر حال سه‌شنبه بازم کارشناسم. بازم برمی‌گردم به جامِ جم.
ک کار کردن تویِ صدا و سیما هم یکی از همون بحثایِ چالشی بینِ مردم‌ئه. عدّه‌ای می‌گن نباید کار کرد و این نوعی خیانت محسوب می‌شه. بعضیا هم مثِ من معتقدن که یه طرفدارِ جنبشِ سبز نباید به هیچ نحوِ مِنَ الانحاء صحنه رو خالی بذاره. ما بیشماریم و باید در تمامِ لایه‌هایِ رسانه‌ای، نظری و عملیِ مملکتمون پخش بشیم. صدا و سیما رسانهٔ ملّیِ ماست که فعلاً غصب شده. ما به اشغالگرا اجازه نمی‌دیم زمامِ امور رو به دست بگیرن.
.
در موردِ کار کردن یا کار نکردن در صدا و سیما نظرتون رو بگین. یه پستِ مشابه هم در موردِ تحریم یا عدمِ تحریمِ جشنواره‌ها نوشتم و ازتون نظر خواسته بودم. اونقدری که انتظار داشتم کسی نظر نداده. مخصوصاً اینکه مخالفی در بینِ شما وجود نداشت. لطفاً اگه کسی مخالفتی داره، همراه با دلایلش اون رو بنویسه تا به یه تصمیمِ ایده‌آل در موردِ این مسائل برسیم.
ک برایِ خوندنِ پستِ مربوط به تحریم یا عدمِ تحریم جشنواره‌ها، اینجا کلیک کنین و بخشِ دوّم رو بخونین. ممنونم.

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

عمو فردوس

دیشب وقتی که خواب بودم، عمو فردوس اس.ام.اس. داده بود: «هومن جان سلام. از عمقِ علاقه و احساسِ من نسبت به خودت خبر داری. دوست ندارم در کوچه و خیابانِ خلوت مشکلی برات پیش بیاد. لطفاً به جایِ کفش و مچبندِ سبز، اندیشهٔ سبز را یاور باش. دلم می‌خواد از فردا تنت نبینم، چون شرایط خوب نیست. البته چون تنها رفت‌وآمد می‌کنی نگرانم. اوکی؟»
ک و من امروز جواب دادم که: «من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی، همه برمی‌خیزند. من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی... با سپاسِ بی‌پایان، نگرانیِ شما را درک می‌کنم و مچبندِ سبز را ضمیمهٔ راه و اندیشهٔ سبز می‌کنم. من تنها نیستم. ما بیشماریم.»

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

تحدیدِ حریمِ تحریم

1.
عمو فردوس می‌گه: «من تویِ وزارتِ اطّلاعات اینقد (یه چیزی تو مایه‌هایِ حجمِ 3 تا زونکن شد وقتی با دست اندازه رو نشون داد) پرونده دارم. نمی‌تونم علیهِ اون تبلیغاتِ تلویزیونی مصاحبه کنم.» و من ادامه دادم که: «در اینصورت من از طریقِ بلاگم اعلام می‌کنم که ماجرایِ شما و اون تبلیغات چی بوده.» گفت: «آره! پیشنهادِ خوبی‌ئه.»
ک بالاخره هر کسی تا یه سقفی ظرفیت داره. یکی حاضر می‌شه بگه اگه حتّی وسطِ برنامه‌م احمدی‌نژاد وارد بشه، می‌ذارم می‌رم؛ یکی دیگه حتّی حاضر نیس بگه که با تبلیغِ آثارش مخالف‌ئه.
.
.
.
2.
امروز سرِ کلاسْ بحثِ این شد که آیا ما جشنوارهٔ تئاترِ فجر رو تحریم کنیم یا نه؟
ک من الان نمی‌خوام از قولِ دیگران نظری رو نقل کنم، امّا شخصاً فکر می‌کنم که یکی از بزرگترین نقاطِ ضعفِ جریانِ اصلاح‌طلبی، «قهر ورچسوندن»ئه. تا تقّی به توقّی می‌خوره، می‌ذارن می‌رن و پشتِ سرشونم نگاه نمی‌کنم. شما نگاه کنین که دولتیا حتّی روزِ قدس میان با یه وانت وسطِ ملّت راه می‌افتن و شعاراشون رو می‌دن. یعنی اینا به هبچ نحوی حاضر به خالی کردنِ صحنه نیستن. البته ناگفته نماند که در جریاناتِ اخیرْ این اخلاقِ بدِ اصلاح‌طلبا خیلی کمتر شده.
ک حالا برسیم به تحریم. به طورِ کلّی من معتقدم که ما نباید کار تویِ رادیو و تلویزیون رو تحریم کنیم. ما نباید به سادگی همهٔ جشنواره‌ها رو تحریم کنیم. به عبارتِ دیگه، ما نباید هیچ عرصه‌ای رو خالی نگه داریم.
ک اینکه یه شخصیتِ کاریزماتیکی مثلِ بیضائی بیاد و بگه که من در اعتراض به این اتّفاقات حاضر به کار کردن نیستم، خیلی فرق داره با اینکه 500 تا تئاتری دست از کار بکشن. تئاتر در ایران مثلِ خیلی از کشورایِ جهان با سوبسیدِ دولتی زنده‌س. دولت‌ها موظّفن که برایِ پیشرفتِ فرهنگیشون هزینه کنن. پس من از حقّ طبیعیِ مردم که بخشی از بارش رویِ دوشِ ماس نمی‌گذرم. این حقّ طبیعی اسمش این‌ئه: توسعهٔ فرهنگی.
ک یه مثال می‌زنم از اینکه یه نفر سبز تصمیم بگیره تویِ جشنواره‌ای شرکت کنه و اونجا یه مقامی بیاره و رویِ سن که رفت، جایزه رو به جنبش سبز یا یکی از شهدایِ اون هدیه کنه. این حرف تأثیر و ابعادِ خبریش بیشترئه یا خبرِ کناره‌گیریِ این هنرمندِ نسبتاً معمولی یا حتّی گمنام؟
ک انکار نمی‌کنم که اعلامِ صریحِ مواضعْ از طرفِ افرادی مثلِ شجریان که به نوعی «غولِ هنری» هستن با سایرِ افرادْ تفاوتایِ فاحشی داره. مخلصِ کلوم اینکه: هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد برادرِ من.
ک خوشحال می‌شم نظرات شما رو دربارهٔ تحریمِ جشنواره‌هایِ دولتی و امثالهم بدونم.

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

12 شب تا 4 صبح

ساعت 4 و 30 و 7 دقیقه و بنده بیدار و بیعار و بیکار... یه نمور خوابم میادا، ولی اگه بخوابم فردا از کلاس ساعتِ 8 عمو فردوس جا می‌مونم. مخصوصاً که دلم می‌خواد یه کمی باهاش اختلاط‌ کنم. پیشنهادِ اورلئانو مبنی بر تلویزیون تماشا کردن جالب بود. دیشب یه فیلم گذاشتم که زودتر بخوابم. خیلی مفید بود، ولی تو زمانِ بیدار شدنم اثر نذاشت! بدترین چیز تو قضیهٔ خواب واسه آدمی مثِ من این‌ئه که من دلم می‌خواد دیرتر از 12 نخوابم و دیرتر از 8 بیدار نشم، ولی زودتر از 4 خوابم نمی‌بره و زودتر از 12 بیدار نمی‌شم. یعنی در واقع «خواست» و «پیشامدی» که من در نظر دارم، زمین تا آسمون با هم فرق دارن. این باعث می‌شه زمانی رو که دلم می‌خواد خواب باشم و متأسّفانه در اون حین بیدارم رو به بطالت بگذرونم. یعنی از 12 شب به بعد، عملاً هیچ حرکت مثبتی انجام نمی‌دم. به زبانِ لری: هیچ گهی نمی‌تونم بخورم.

۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

عمو فردوس

همه «عمو فردوس» و «شهرکِ الفبا» رو کم و بیش می‌شناسن، ولی عدّهٔ خیلی کمتری از افراد با فعّالیتایِ دانشگاهی فردوسِ ح‌ا‌ج‌ی‌ان یا همون عمو فردوس آشنائی دارن. این آدم سال‌ها رئیسِ دانشکدهٔ هنر و معماری بود و همچنان عضوِ هیئت علمیِ این دانشکده‌س. چند وقت پیش بود که قبل از شروعِ سالِ تحصیلی دیدم تلویزیون داره تبلیغِ شهرکِ الفبا رو می‌کنه. خیلی آتیشی شدم. گفتم بابا اینکه سبز بود و همه رَم می‌خواس سبز کنه. پس چی شد؟ داره با تبلیغاش پول می‌ریزه تو جیبِ ضرغامی؟ که چی بشه؟
ک سال تحصیلی شروع شد و ما رفتیم سرِ کلاس. اوّلِ بسم‌الله با تسلیت شروع کرد و از یعقوب بروایه گفت. بعدشم از مراسم مشکاتیان گفت و اون همه تشکّری که پسرِ مشکاتیان ازش کرده بود. و ادامه داد که این روزا مردم به خوبی دارن هنرمندا رو از هم تمییز می‌دن. اشاره‌ش بیشتر به شریفی‌نیا بود که تو سالنِ کنسرت هو شده بود. و هی گفت و گفت و گفت، منم هی خودخوری کردم که کِی در موردِ تبلیغ حرف بزنم.
ک وسطِ کلاس و درس بود که یهو دیگه قاطی کردم. گفتم آقایِ ح‌اج‌ی‌ان! شما که دم از این می‌زنی که مردم بین هنرمندا دارن فرق می‌ذارن و از اون طرف از یعقوب و این چند وقت می‌گی و بعدشم ابرازِ گلایه و ناراحتی می‌کنی، هیچ می‌دونی خودتم رفتی تو دستهٔ هنرمندایِ دولتی؟ چرا تویِ تلویزیون تبلیغ می‌کنی؟
ک حالا این بنده خدا مونده چی جوابِ من رو بده. هی شروع کرد به گفتنِ اینکه نمی‌دونم این کارِ من نیست و کارِ ناشر بوده. من فقط حقّ‌التألیف می‌گیرم. تو قرارداد اومده که من حقِّ تبلیغات رو به ناشر سپرده‌م و از اینجور حرفا. گفتم ببین عمو(گاهی عمو صداش می‌کنم)، این حرفا نه واسه من و نه واسه مردم حرف نمی‌شه. شما فقط حقّ‌التألیف می‌گیری؟ تبلیغات با شما نیس؟ خب اقلّاً یه کلوم می‌تونی بگی که من با این تبلیغات مخالفم. نمی‌تونی بگی؟ گفت من 10 دفعه با مدیرِ شبکه و ناشر صحبت کرده‌م و زیرِ بار نمی‌رن. گفتم ولی یه دفعه جائی مصاحبه نکردین که بگین آقا جون! من مخالفم با این تبلیغات. گفت باشه هومن. می‌رم این کارم می‌کنم.
.
چند وقت بعدش یه اس.ام.اس. داد بهم که دقیقاً این بود: «هومن جان سلام. از احساسِ زیبائی که نسبت به من داشتی و داری تشکّر می‌کنم. تو همیشه برام عزیزی.» منم بهش جواب دادم که: «سپاسگزارم استاد. امیدوارم هرچه زودتر بتونم مصاحبه و واکنشِ شما رو به کسانی که از روحیهٔ پاکِ شما بیخبرن، نشون بدم.»
ک از این اس.ام.اس.ها 10 روز می‌گذره. امشب عمو فردوس باز اس.ام.اس. داد: «دخترِ کلهر، مشاورِ رئیس جمهوراز آلمان تقاضایِ پناهندگی کرد. او با تولیدِ یک مستند در فستیوالِ حقوقِ بشر شرکت کرد.» منم جواب دادم که: «مصطفی مستور پس از اینکه فهمید آثارش توسطِ ناشر (این دو کلمه رو با حروف درشت نوشتم) در جشنواره‌های دولتی کاندیدا شده‌، از شرکت در این جشنواره‌ها انصراف داد.» حالا من نمی‌دونم این عمو فردوسِ ما منظورِ من رو فهمید یا نه.
ک خلاصه که عمو فردوس همچنان سکوتِ خبری پیشه کرده. دلم می‌خواد به محضِ دیدارش بازم یادش بیارم که چه حرفائی بینمون رد و بدل شده.

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

پیتیکو پیتیکو بدونِ نانچیکو

1.
روزآنلاین به نقل از نوول ابزرواتور از تبانیِ یاهو و جمهوری اسلامی نوشته. اینکه اوّل قرار شده آدرسِ همهٔ کاربرا رو در ازایِ عدمِ فیلترینگِ یاهو در زمانِ تظاهرات به ایران بده، که اونا گفتن بابا لامصّبا! 20 میلیون ئی-میل دارین شما! کن یو اسپیک ترکیش؟ بعدشم راضی شده‌ن به اینکه فقط آدرسِ بلاگرا رو بگیرن که البته اونم بالایِ 200 هزارتا می‌شه. این یعنی اینکه بنده مفتخرم که نه به عنوانِ نفرِ اوّل، بلکه به عنوانِ نفرِ سوّم رحلت کنم. احتمالاً در جریانِ اعترافاتمم میان یه نانچیکو به پرونده‌م ضمیمه می‌کنن و می‌گن این یارو جزوِ «انجمنِ نانچیکوپرانانِ قبرس» بوده. بعدشم می‌گن این با نانچیکو تو کهریزک به ملّت تجاوز کرده. یه دادگاهِ علنی‌ام برام برگزار می‌کنن که اینقد بهشون گیر ندن که چرا دادگاهِ کهریزکیا علنی نبود. آخرشم می‌برن جلو رویِ ابراهیم شریفی دارم می‌زنن.
.
البته یاهو فعلاً منکر شده، ولی روزآنلاین الکی چیزی نمی‌نویسه.
.
.
.
2.
مخم سه سوت سوت می‌کشه. من چرا خوابم نمی‌بره؟ هان؟ دیگه دارم کس‌خل می‌شم. مدّتهاس که نمی‌تونم زودتر از 4 و 5 بخوابم. وقتِ بیدار شدن هم که قوزِ بالا قوز شده. لَنگِ لِنگِ ظهریم به خدا. خب چه می‌شه کرد؟ کتاب بخونم؟ خب ابنجوری جذبِ مطلب می‌شم دیگه کلّهم نمی‌خوابم. یه شب کاملاً بیدارباش باشم تا شبِ آینده و بعد این روال رو درست کنم؟ اینم جواب نمی‌ده. چند بار امتحانش کردم. آخرین بار مجبور شدم 18 ساعت یه نفسْ بکپم. برم ورزش کنم تا خسته شم خوابم ببره؟ بابا این روشا رو من یکی جواب نمی‌ده. ما عمری ورزش کردیم. ورزش بدتر فرشم می‌کنه و نمی‌ذاره بخوابم. برم قرص مُرص بخورم تنظیم شم؟ ببخشید مگه خوابْ عادتِ ماهانه‌س؟!! خلاصه که دارم به گاه و بیگاه می‌رم.
.
.
.
3.
امروز یه کادویِ جالب گرفتم. یکی از دوستان که به بلاد اَنگلستان رفته بود، یه دونه از این کس‌شعرا هس که با آهنربا به یخچال می‌چسبه‌، یکی از همونا برام آورده. منتها فرقش این‌ئه که این یه رقم بدرقم دلِ من رو برده. حالا بگو چرا؟ چون عکسِ شکسپیر روش‌ئه! جلّ‌الخالق...
ک ولی خداوکیلی فرقِ جهانِ سوّم رو می‌بینی؟ اینجا نویسنده‌ها رو با تیپا می‌ا‌فتن گوشهٔ زندون یا سینهٔ قبرستون؛ اونجا بساطی می‌چینن که حتّی بعد از یه عمر تو اگه خواستی رو یخچالت تزئینات داشته باشی، بتونی عکسِ یه نویسنده رو بزنی. اینقد هوس کرده‌م یه سفر برم انگلیس از اینا بخرم که حد نداره. فکر کن یه کلکسیون تزئیناتِ رویخچالی که هر کدوم عکسِ یه نویسنده‌س. همه‌شونم 6 در 4. مثلاً می‌شد سارتر و کامو و میلر و ویلیامز و آلبی و ممت و بکت و یونسکو و کلّی از این دیوثایِ دوس‌داشتنی رو بذاری ورِ دلِ هم. چه شود.
.
.
.
4.
امشب شهاب ح‌س‌ی‌ن‌پ‌ور این متنِ «گلن‌گری گلن راس» رو برام آورد تا تنظیمِ رادیوئیش کنم. گفت خونده‌یش تا حالا؟ گفتم نه. البته که مثلِ سگ دروغ گفتم. همین امروز تو راهِ رفت و برگشتِ مترو تا خونه و بالعکس بود که خوندمش. بعد گفت خودت نداریش؟ گفتم نه. که البته اینم می‌شه دروغِ دوّم. یه متن هم بودش که قرار بود برایِ بخشِ صحنه‌ای براش بنویسم که فعلاً تو کماس. اصلاً اعصابِ نوشتنش رو ندارم. 2 تا متنِ نصفه از ماه‌ها پیش رو دستم مونده که باید اوّل تکلیفم رو با اونا و قبلش با خودم روشن کنم. یکیش به طورِ مستقیم به همین ایّامِ بعد از انتخابات مربوط می‌شه. خیلی دلم می‌خواد به دادش و داد و بیدادِ اون روزایِ اوجِ تظاهرات برسم. یه جور احساسِ مسئولیت وادارم می‌کنه که حتماً بنویسمش. البته بگم که تمِ اصلی «تشکیک» ئه، نه روزایِ سبز. امّا خب، ماجرا تویِ همون ایّام می‌گذره. شاید دادم حضرتِ ابوی ترجمه‌شم کرد. خدا رو چه دیدی؟ شایدم خواستم بفرستمش اون ورِ آب. چه می‌دونم. فعلاً قبل از هر چیز بنده نسبت به ساعاتِ خوابم مسئولم. بنده حق ندارم تا الان با چشایِ باز به این لپ‌تاپِ زپرتی نگاه کنم. حاضرم ماهی 200 تومن بذارم رویِ اجاره‌خونه‌م، ولی این ساعتِ خوابم درست بشه. در غیرِ این صورت 4شنبه‌ها و 5شنبه‌ها که دانشگاه کلاس دارم، رسماً به فناء فی الفاک مبتلا می‌شم.
.
.
.
5.
من
فردا
صبح
می‌رم
دنبال
کـِ
تاب
خو
نه!!!
بابا مُردم دیگه. بسّم‌ئه به قرآن. این چه وضعی‌ئه؟ 3 هفته‌س خونه گرفته‌م و هنوز نصفِ کتابام از زورِ لامکانی تو کارتن گیر افتاده‌ن. خونه قبلی که بودم همه‌ش اثاث‌کشی رو بهونه می‌کردم. ولی حالا چی؟ باید یه سر و سامونی بدم بهشون. اینجوری واقعاً فایده نداره.
.
.
.
6.
دیشب از امراضی نظیرِ «کتاب خریدن» و «کتاب خوندن» گفتم، امشب یکی دیگه رَم بهشون اضافه می‌کنم: «مرضِ نوشتن».

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

هشدار به سبزها-1

خوندنِ کتاب از اون دسته کارائی‌ئه که اصولاً چون کمتر کسی -لااقل تو جامعهٔ ما- بهش اهمّیت می‌ده، بیشتر من رو قلقلک می‌ده که به سمتش برم. البته مبحثی هم وجود داره تحتِ عنوانِ «خریدِ کتاب» که من همچنان از درکِ عللِ این بیماریِ مهلک عاجزم. تنها چیزی که دربارهٔ مبتلایان و اون هم با تکیه بر مشاهداتِ شخصی از شخصِ خودم به دست آورده‌م، «رفعِ هر گونه ناراحتی» از نهادِ «فردِ کتاب‌خر» بوده. یعنی من وقتی کتاب می‌خرم -اگه بدونِ دلایلِ قبلی مثلِ خریدِ کتبِ دانشگاهی یا پژوهشی نباشه- به دلیلِ فرار از وضعیتِ بدِ روحی‌ئه. مریضم دیگه. حالم که بد بشه باید برم کتاب بخرم.
ک امّا خب مرضِ «کتاب خوندن» هم به نوبهٔ خودش مرضِ جالبی‌ئه. مثلاً من بعضی اوقات می‌شه که روزی 1 یا 2 کتاب می‌خونم. نمی‌گم این خوب‌ئه یا بد؛ فقط دارم عرضِ حال می‌نویسم. امّا نمی‌تونم کتمان کنم که دوستام -بعضاً با ایــــــــــــن همه ادّعاااااااااااا- ضمنِ طرفداری از یه مشربِ فکری یا سیاسی، حتّی حاضر به سر زدن به این سایتا یا روزنامه‌هایِ دَمر افتادهٔ رویِ کیوسکا یا حتّی برنامه‌های به اصطلاح سیاسی نیستن. دلیلشون هم ساده‌س: برو بابا حال نداریم! یعنی من فکر نکنم اینا حتّی سالی یه دفعه برن کتابفروشی. اگرم برن، می‌رن شهرِ کتاب نیاورون تا یه کاکتوسی چیزی بخرن.
ک کاری ندارم که این حرفایِ من تفتیش عقاید محسوب می‌شه یا نه؛ و پیهِ این رو هم به تنم مالیده‌م که به خاطرِ «پا از گلیم درازتر کردنم» یه مدّت برم آب خنک بجوم؛ ولی دارم می‌گم که رفقا! به خودتون نکنین جفا. اینکه یه آدمِ تحصیلکرده یا یه آدمی که ادّعای حسّاسیت رویِ سرنوشت و کشورش داره و داره تویِ این مملکت زندگی می‌کنه، نره یه سری به کتاب و روزنامه و سایت و مجله و حتّی این صدا و سیمایِ «میلی» بزنه، قباحت داره. بالاخره با کنارِ هم گذاشتنِ این اخبار و مکتوبات و منقولات می‌شه به یه جائی رسید و از تریپایِ دائی جان ناپلئونی و دخالت انگیلیسا در مواقع مقتضی کشید بیرون.
ک امّا این بار ماجرایِ کتاب جدّی‌تر از قبل‌ئه. صدها بار به رفقایِ عزیز و مریضم تویِ این چند ماهِ اخیر گفتم که برین این کتابایِ سیاسیِ دورانِ خاتمی -علی‌الخصوص کتابای انتشاراتِ «طرحِ نو»- رو بخرین. اینا رو میان جمع می‌کنن و دیگه تجدید چاپ نمی‌شه و اگه یه روزی کارتون بهش گیر کرد، دیگه تو هیچ دست‌دوّم فروشی‌ای‌ام گیرتون نمیادا... حالا از ما گفتن. خوشبختانه همه این نکته رو می‌دونن که اون وقت من طبقِ سنّتِ پیشین حاضر به قرض دادنِ کتابام چی؟ نیستم. حالا هی نخرین تا به حرفِ من برسین.
ک این کتابائی که دورهٔ خاتمی و خصوصاً دورهٔ وزارتِ مهاجرانی چاپ شد، یه جور تحوّلِ عمیقِ فرهنگی-سیاسی رو برایِ ما به وجود آورد که در تاریخِ ایران سابقه نداشته. این اتّفاق به قدری واسهٔ اقتدارگراها گرون تموم شد که وقتی آقایِ صفّار هرندی به عنوانِ وزیرِ ارشاد انتخاب شد و از روزِ اوّل سوابقِ فعّالیتش تویِ روزنومهٔ وزینِ «کیهان» رفت تو چشمِ هنرمندا و نویسنده‌ها، همه به خودشون لرزیدن. ایشون هم تأکید کردن که 70 درصدِ کتبی که دورهٔ خاتمی چاپ شده، ممنوع بوده و دیگه نباس چی؟ چاپ بشه.
ک و نکتهٔ آخر... وقتی کتابی چاپ می‌شه و صحبتی پیش میاد که نباید چاپ می‌شده، اصطلاحاً می‌گن فلان کتاب رو جمع کردن. ولی این جمع کردن اون جمع کردنی نیس که عموم فکر می‌کنن. اینا در واقع اوّل از چاپِ مجدّدش جلوگیری می‌کنن و دوّم اینکه در صورتِ لزوم -که البته خیلی کم پیش میاد- می‌رن خیلی شیک کتابا رو از کتابفروشیا می‌خرن. این اتّفاق تا جائی که من مطّلعم بارِ آخر در موردِ رمانِ «خاطرهٔ دلبرکانِ غمگینِ من» نوشتهٔ مارکز اتّفاق افتاد. پس تا دیر نشده برین کتابا رو از زیرِ «دستِ فراموشگرِ تاریخ» در بیارین و بخرین. حالا لازم نیس زرت همین فردا بخونینشون.

۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

یک ماه بعد

باید بگم که خب، خونه رو گرفتم. یه جایِ خوب؛ 3 تا بن‌بست که یکی‌یکی می‌رن تو کونِ همدیگه؛ یه خونه‌ای که تهِ یکی از همون بن‌بستا جا خوش کرده؛ یه حمومی که تهِ اتاقْ یه گوشهٔ دنج واسه کیسه کشیدن به پر و پاچهٔ نوعِ بشر فراهم کرده؛ یه در که اون سرِ اتاق رو به یه حیاطِ نقلی و همه‌پسند وصل کرده؛ یه در که این سرِ اتاق رو به یه حیاط خلوتی وصل کرده که شده اتاقِ امنِ کتابایِ من؛ و یه درِ دیگه که همین اتاق رو به هال و عشق و حالِ من ربط داده. ایناس مشخصّات اون خونه‌ای که یه گوشهٔ این شهر منتظرِ من نشسته بود. این بهترین خونه‌ای‌ئه که تا حالا داشته‌م.
.
.
.
همچنان بازارِ سیاست داغِ داغ‌ئه. 3 نفر از معترضانِ به نتیجهٔ انتخابات رو به اعدام محکوم کرده‌ن. 2 تاشون منسوب به «انجمن پادشاهی ایران» و اون یکی منسوب به «مجاهدینِ خلق». واقعیتی وجود داره و اون این‌ئه که اعدام افراد و نادیده گرفتنِ آراء و عقایدشون -همونطور که شونصد نفر تا حالا اینا رو گفته‌ن- به هیچ وجهِ مِن الوجوه پسندیده نیس. امّا 2 تا نکته به ذهنم می‌رسه که بدرقم فسفر کشیده ازم: اوّلاً، فارغ از هر عقیده و سِلک و سلوکی -همونطور که اشاره کردم- اعدامِ افراد -اونم به این شکل و با این بهونه- اخلاقی و انسانی نیس؛ ثانیاً، کشتنِ این افراد ناقوسِ مرگِ نظام رو با صدایِ بلندتری به صدا در میاره.
ک اگه از بُعدِ دوّم به قضیه نگاه کنیم، مرگِ این افراد به نفعِ جنبشِ سبزئه. ولی اگه از بُعدِ اوّل نگاه کنیم، مرگِ این افراد در تعارض با آرمان‌های جنبشِ سبزئه. راهِ ما راهی نیس که توش اخلاقیات و انسانیت به بهونهٔ بقا زیرِ پا گذاشته بشه. به عبارتِ دیگه، هدفْ وسیله رو واسهٔ ما توجیه نمی‌کنه. این دقیقاً فصلِ اختلافات خمینی و منتظری هم بوده. خمینی حفظِ نظام رو اوجبِ واجبات می‌دونست و منتظری حاضر نبود ارزش‌ها و اخلاقیات رو در درجه و مرتبه‌ای غیر از «اوّل» ببینه.
.
.
.
جایزهٔ نوبلِ صلح به اوباما رسید. خب منم مثل خیلیا معتقدم که در عرضِ 9 ماه نمی‌شه به چیزی رسید که برندگانِ قبلیش عمری رو در راهش سپری کرده‌ن. همین «مهدی، فرزندِ احمدِ» خودمون خیلی بیشتر محق بود. ولی اوباما اومد جایزه‌ش رو طیِ یه نطقِ نمایشی و خنک با ندا آقاسلطان تقسیم کرد. احساس می‌کنم اوباما با تمومِ هوش و فراستی که از خودش نشون می‌ده، یه نمور مزوّر می‌زنه. یعنی راستیاتش یه جورائی به نظرم «دشمنِ دانا» میاد. دشمنی که هنوز نمی‌دونم دشمنیش با ملّتی مثلِ ملّتِ ما می‌تونه به چه نحوی باشه. ولی به هر حال، دشمنِ دانا از 100 تا رفیقِ نادون بیشتر می‌ارزه.
ک علیرغمِ تمامِ حرفائی که دربارهٔ اجحاف در حقِّ طالبانِ صلح و این جایزه زده شده، به نظر من این جایزه از جهاتی به نفعِ ماس. حالا دلیلش رو کامل توضیح می‌دم. ولی قبلش باید چند تا ابهامِ اساسی رو در این مورد بگم، و بعد برسم به دلیلی که برایِ منفعتِ مردمم می‌بینم.
ک اوباما تنها 12 روز بعد از رسیدن به ریاست جمهوریِ امریکا رفت توی لیست نامزدایِ این جایزه. دولتِ اوباما درست قبل از این جایزه بود که کمک به حقوقِ بشر در ایران رو لغو کرد. این جایزه در حالی که باید به مخالفانِ جنگ و کشتار داده بشه، در شرایطی به اوباما داده شد که به زودی باید در موردِ فرستادنِ 40000 سرباز به افغانستان تصمیم بگیره. وَ وَ وَ...
ک امّا من کاری به این حرفا ندارم؛ من معتقدم که این جایزه از جهاتی شاید به نفعِ مردمِ ما باشه. چرا؟ چون ناخودآگاه برای صاحبش بارِ مسئولیت به همراه داره.
ک امروز توی تابناک خوندم که دولتِ اوباما به طرزِ شگفت‌آوری با تحریمِ چهارم -که گویا بزرگترین تحریمِ سال‌هایِ اخیر علیه ایران بوده- مخالفت کرده و زمانی واسه رسیدگی مجدّد به این موضوع مشخّص نکرده. خب این به نظرِ من یه خبرِ خوب واسه مردمِ ماس. اگه قطعنامه صادر بشه علاوه بر فشارِ اقتصادیِ مضاعفی که به مردم وارد می‌شه، زمینه‌هایِ جنگ علیهِ ایران هم بیش از پیش چیده می‌شه. در واقع صدورِ قطعنامه به معنیِ این بوده که ایران همچنان داره می‌ره دنبالِ سلاحِ هسته‌ای و اگه ادامه بده، ما مجبور به حمله‌ایم. یادم نمی‌ره که اوباما تویِ سازمانِ ملل صراحتاً گفت که گزینهٔ حملهٔ نظامی رو علیهِ ایران کنار نذاشته‌م.
ک حالا حمله به ایران علاوه بر ویرانی و خونریزی و قحطی و کوفت و زهرِ مار، یه آسیبِ بزرگِ دیگه هم به همراه داره: مطالباتِ جنبشِ سبز جایِ خودشون رو به دفاع از کیانِ وطن می‌دن. این یعنی اینکه هر کی کفِ خیابون بوده، این بار نه از سرِ حمایت از احمدی‌نژاد و نظام، که به خاطر غرورِ خودش و کشورش می‌ره اون وسط. به این دلیل بود که گفتم جایزهٔ صلحِ نوبل شاید یه جائی به دردِ ما بخوره. البته انکار نمی‌کنم که حمله به ایران به این سادگیا نیس. اونا هنوز تو عراق و افغانستانش هم مونده‌ن.