۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

خشکی‌های بی های و هوی

در کتاب تاریخ قرن 21، اوّلین فصل آن درباره ما خواهد بود. در مقدمه آن ممکن است بنویسند که رخدادهای مهمی قبل از ما اتفاق افتاد، رخدادهایی مثل یازده سپتامبر و جنگ عراق و افغانستان. امّا آنها بقایای قرن گذشته بودند، با ادبیاتی تاریخ گذشته و با ابزارهای قرن بیستم: هواپیماها، بمب‌ها و گلوله‌ها. و آنها خواهند نوشت که اولین فصل تقدیم به ما خواهد بود زیرا ما فرزندان راستیم زمانمان بودیم... خواهند نوشت که ما اولین جنبش اجتماعی بودیم که همگی رهبر و همگی سازمان‌دهنده بودیم... ممکن است بخشی را اختصاص دهند که چگونه یک جنبش بدون مرکز فرماندهی خیلی هدایت شده عمل می‌کرد. چگونه ایده‌هایش، خواسته‌هایش و شعارهایش پیشنهاد می‌شد، انتقاد می‌شد و خیلی خوب تکمیل می‌شد و بعد یک روز با چنان هماهنگی بیان می‌شدند که انگار این چند میلیون سال‌ها آنها را تمرین کرده بودند... در همان فصل خواهند نوشت که ما در آخرین روزهای تفنگ‌ها و گلوله‌ها زندگی می‌کردیم و نشان دادیم که جایی که آگاهی، اطلاعات و کانال‌های ارتباطی برای پیوند انسانی وجود دارد، گلوله‌ها بی‌معنی هستند. ممکن است جائی در موزه آزادی ما تصویری از یک گلوله را به نمایش بگذارند و درتوضیح آن بنویسند "آخرین گلوله‌ای که از یک خشاب خارج شد."
ک پاراگراف بالا رو وقتی خوندم ناخودآگاه اشکم سرازیر شد. قسمتی از بلاگ یه جوون ایرونی بود که هفته‌نامهٔ الاهرام مصر توی مقاله‌ای دربارهٔ وضعیت ایران نقل کرده بود. لامصّب گذاشته بودش ته اون مقاله که آدم تا فیهاخالدونش درد بگیره از شوق. هر بلائی ممکن‌ئه سر جنبش سبز بیاد، ولی من معتقدم این حرکت بهترین انتخاب ما بود. ما به محمّدرضا جلائی‌پورها افتخار می‌کنیم. به بهزاد نبوی‌ها افتخار می‌کنیم. به کرّوبی‌ها، به نداها، ترانه‌ها و تک‌تک جوونائی که این روزا سر سفرهٔ افطارشون دارن واسهٔ اون همه جلّاد طلب عفو می‌کنن افتخار می‌کنیم. امیدوارم روزی برسه که دغدغهٔ من مرگ و زندگی خودم یا دوستام نباشه. روزی برسه که من تنها ناراحتیم این باشه که چرا آدم تا پای قرارداد پیش بره و سر خرفتی مالکْ خونه از دستش بپّره.
ک دلم می‌خواد این خونه درست بشه و یه سفر برم اصفهان. کاش زاینده‌رود خشک نبود. اگه با آب حرف نزنم حالم بدتر می‌شه. هرگز 10 سال پیش رو فراموش نمی‌کنم که روزی 2 بار به خاطر محلّ کارم از روی پل بزرگمهر رد می‌شدم و از خشکیِ زاینده‌رود دق می‌کردم. شهر مرده بود. آدما غم داشتن. از وسط این رودِ خشک رد می‌شدن ولی نمی‌تونستن هیچ جریانی رو توش به وجود بیارن. رودخونه که بخشکه، هرچی جز آبْ سراب‌ئه...

۹ نظر:

کیمیا گفت...

خیلی عالی بود
دمش گرم
کاش از ما هیچی ننویسن ولی
ولی بذارن زندگی کنیم
الانمون داره می ره
ولی شایدم دلمون خوش بشه به اونائی که فرداشونو با ما می سازن

صدا گفت...

عمو
اگه سر کروبی رو زیر آب بکنن
اگه آب زاینده رودو بهمون پس ندن
اگه

طناز گفت...

مطمئن باش از ما مینویسن
از نداها ترانه ها سهراب ها
از جنبش سبز
از همه چی
اصلا اگه ننویسن خرن

طناز گفت...

زاینده رودتونم پر آب باشــــــــــــه ایشالله

الینا گفت...

اتفاقا این روزا چیزی که خیلی ذهنمو مشغولش میکنه همین تاریخ ِ ب تو فکرشو بکن؟ که نفر به نفر یه سرزمین بتونه تاریخ ساز باشه، چه خوشایند ِ ماس حتی اگر این همه تلخ باشه، خب قیمت رسیدن به اونچه که اکثریت (نمیگم همه) ایرانی‌ها میخوان زیاده، همین تک تک نوشته هایی که همه یه گزارشی میدن، یه حدیثی می‌گن، یه هماهنگی همه بعدها یعنی میشن یه برگی از تاریخ؟

نیلو مورچه گفت...

یعنی از ما مینویسن ؟ میگن که چه مظلوم بودیم ؟ میگن که چه بلاها سرمون اوردن ؟
کاش تاریخ فقط مال قدیما بودو کتاب درسیا !




هرموقع از رو پل فردوسی رد میشم که برم اونطرف واسه پل هوایی تا جایی که میشه سمت چپ و راستم و نگا نمیکنم .. دلم میسوزه واسه این زمین خشک واسه این آدمایی که دارن حقمونو میخورن و صدامون در نمیاد ... اصفاهان هیچ قشنگ نیس بدون آب .. خیلی غمناله به خدا !

حیاط خلوت گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
حیاط خلوت گفت...

به قول يه بنده خدا بعضي حرفا آواي وحشو تو آدم بيدار مي كنه،‌درست مثل چيزي كه اون جوون نوشته. خوبه كه همه مثل من سياه بين نيستن
***

با اينكه 4 بار بيشتر اصفهان نرفتم اما يه باري كه رفتم و زاينده رودش خشك بود خيلي دلم گرفت.. آب،‌صداش كلي حرف داره...
دلم درياي نصفه شبو خواست،‌لب پرتگاه

Ali a گفت...

dadash joon
che az ma benevisan che nanevisan ma in rah ro aghaz kardim va ta akharesh ham khahim raft.
2vooman ghosseye zayand e roodet bokhore too sare refighet.
chon kamelan mifahmamesh