۱۳۸۸ مرداد ۱۹, دوشنبه

هر ایرانی یک بنگاه

امروز بازم یکی از دوستام بهم خرده گرفت که چرا توی بلاگفا دارم می‌نویسم. توی این تقریباً یک هفته‌ای که از "دوباره نوشتنم" داره می‌گذره، این چندمین باری بود که از بلاگفا منع می‌شدم. گویا بلاگفا از جمله ابزار دولتی (و این روزها "حکومتی") برای سرکوب جنبش سبز و هواداران عمدتاً بیگناه و معصومش‌ئه. خب اینا حالا به هر نحوی که شده می‌خوان به حقوق ملت تجاوز کنه. از هاشمی‌رفسنجانی گرفته تا منی که می‌نویسم و اونی که بلاگ من رو می‌خونه، هیچ کدوممون از شرّ این جریان در امان نیستیم. پس تصمیم گرفتم ادامهٔ مطالبم رو توی بلاگ‌اسپات پی بگیرم. اوضاع به جائی رسیده که یه آدم ساده و گمنامی مث منم حتّی نمی‌تونه از این ستون پنجم بازیا در امان باشه. خیالی نیس. همین‌جا ادامه می‌دم، ولی همچنان سعی می‌کنم با حفظ احترام و شخصیت و ارزش وجود خواننده، سعی کنم جوری بنویسم که عمری توی دفتر خاطراتم می‌نوشته‌م. توجّه به مخاطب رکن اساسی کار من‌ئه، ولی توی این سالا یاد گرفته‌م که بیشتر "خودم" باشم. خواننده دوس نداره حجابی بین خودش و نوشته احساس کنه. این حرف من به معنی کنار زدن همهٔ همهٔ اون حجابا نیس، ولی به هر حال سعی می‌کنم دفتر خاطراتم رو جلوی همه باز کنم. شاید یه روزی یه جائی یه کسی یه وقتی به یه دلیلی از دست من به خاطر حضور منفیش توی این بلاگ دلگیر بشه، ولی خب من سعی کرده‌م که پیه این جریان رو به تنم بمالم و فارغ از این تفاسیر و تعابیر بازم راحت بنویسم. فقط واسه کمتر شدن این سوء تفاهماتی که قطعاً پیش میاد، سعی می‌کنم در این موارد به جای اسم بردن از طرف، بیشتر با یه حالت مخفف‌گونه یا اشاره‌وار -به نحوی که کمترین افراد متوجّه بشن- از اون دسته از آدمای نزدیک به خودم بنویسم. اینا رو گفتم که کسی بعداً ازم به دل نگیره. از این به بعدم تا می‌شه اینجوری خطابی حرف نمی‌زنم تا اون احساس شخصی بودن و خاطره‌وار بودن نوشته حفظ بشه.
.
.
.
امروز بعد از تماس سینا مذهّب‌یوسفی رفتم دانشگاه تا واسه ترم آینده کلاس زبان تشکیل بدیم. اکثر بچّه‌ها از استاد این درس شاکی‌ان. این آدم به غایت عقده‌ای‌ئه و خیلیا رو انداخته که باعث می‌شه پایان‌نامه‌هاشون یه ترم عقب بیفته. این آقای سهرابی یه درس دیگه هم ترم پیش تدریس می‌کرد که سر جلسه برخلاف قرار قبلیش از جائی سؤال داد که قول داده بود از اون قسمت امتحان نگیره. سر جلسه هم بچّه‌ها همه یکصدا گفتن که به این سؤال جواب نمی‌دیم و از قضا ایشون نمرهٔ این سؤال رو از این عدّه که منم جزوشون بودم دریغ کرده. البته وضع من شاید یه‌کم فرق داشت، چون من براش نوشتم که شما طبق صحبت قبلی نبایستی از این قسمت سؤال می‌دادین، ورنه
کک من بندهٔ آن دمم که ساقی گوید/ یک جام دگر بگیر و من نتوانم!
کک که گمونم به خاطر این لحن و این بیت، یه مقدار بیش از بقیه از من نمره کسر کرده بود. نمرهٔ من 17 شده. شاید عدّهٔ زیادی از بچّه‌ها براشون جالب باشه که من چرا "فرم درخواست بازنگری" رو پر کرده‌م. مثلاً همین سینا ترم قبلش از این آقا 3 گرفته بود، در حالی که خودش می‌گه من بیش از 15 نوشته بودم. خب همین حرف نزدناس که آدما رو شاخ می‌کنه دیگه. توی همین مملکت اگه الان بسیجی و لباس‌شخصی و اَره و اوره و شمسی‌کوره هر غلطی که می‌خوان می‌کنن و هر اتّفاقی که به مغز جن نمی‌رسه رو انجام می‌دن، دلیلش این‌ئه که از روز اوّل هیشکی جلوی اینا رو نگرفته و همه زیرسیبیلی و غرغرکنون از کنارشون رد شده‌ن.
کک خلاصه که فرم رو پر کردم و دادمش به کارشناس ارشد گروهمون. اونم زنگ زد به این آقا و گفت فلونی، یار جونی، این بابا می‌گه این نمرهٔ من ایراد داره. اونم گفت نمرهٔ این بابا 17 نبوده و 16 بوده. منم گفتم بهش بگین بیاد برگه رو بازبینی کنه و همون 16 رو بده و منّت نذاره. کارشناس ارشد گروهم با کمی سانسور انتقال داد. اونم گفت من نمیام و قطع کرد. به کارشناس ارشد گروه گفتم که خانم، همینائی رو که گفت رو وردار روی این فرم بنویس. اونم نوشت. گفتم حالا منی که هنوز قانع نشده‌م، از چه طریقی می‌تونم پیگیری کنم؟ گفت برو پیش مدیر آموزش. رفتم و ماوقع رو شرح دادم. ایشونم فرمودن که استاد می‌تونه بازنگری انجام نده و به عبارتی شما رو پشم خودشم حساب نکنه. گفتم نه بابا؟! گفت به جون تو.
کک رفتم یه نامهٔ 2 صفحه‌ای پر و پیمون در وصف جریان خطاب به رئیس محترم دانشکده نوشتم و توش ذکر کردم که بنا بر بند 1 از بخش یادآوری در فرم مربوطه، برگه باید توسّط کمیته تجدید نظر بررسی بشه و حرفای استاد و مدیر آموزش در واقع ارزش قانونی نداره. پشت بندشم به پیوست اون فرم رو با نوشته‌های کارشناس ارشد محترم گروه به نامه چسبوندم و بردمش دفتر رئیس.
کک مسألهٔ من 1 نمره و 2 نمره و نیم نمره و 10 نمره نیس؛ مسألهٔ من شاخ‌شدن‌ئه. بنده به این حضرت آقا اجازهٔ دست زدن به هر غلطی رو نمی‌دم.
.
.
.
امّا موضوع دیگه‌ای که من این روزا درگیرشم، مسألهٔ اجاره‌نشینی‌ئه. قراردادم تا 1 ماه دیگه سر می‌رسه و باید نقل مکان کنم. امروز از نیاورون و اقدسیه و فرمانیه شروع کردم و با اعتماد به نفس زیاد به همه می‌گفتم که پولش مهم نیس، شما خونهٔ حسابی به من نشون بده، کاریت نباشه. بعدش دیدم واقعاً خب در اون مناطق با اون مبلغ اتّفاق خاصّی نمی‌افته، حتّی اگه تو توی کار تئاتر باشی و اون طرف عشق هنر و هنرمندا رو داشته باشه و افتخارش این باشه که واسه رضا عطّاران و پوریا پورسرخ و کتایون ریاحی خونه پیدا کرده باشه.
کک نکتهٔ منفی این بنگاه رفتن این بود که این مشاور محترم مدام از روابط کثیف هنرمندای سینما حرف می‌زد و یکی از رفقای من که باهام بود نه تنها تأئید می‌کرد، که مورادی رو هم اضافه می‌کرد. واقعاً چقدر زشت‌ئه که ما خودمون به یه سری از شایعات مزخرف دامن بزنیم. مثلاً در مورد رامبد جوان یه حرفائی می‌زدن این 2تا که من اگه به واسطهٔ یکی از دوستای صمیمیم از نزدیک از زندگی خصوصی اون آدم خبر نداشتم، قطعاً باورم می‌شد. این ایراد بزرگ ماس که راحت از دوغ دروغ می‌سازیم و راحت‌تر دروغ رو به زبون میاریم و راحت‌ترتر از اون، این دروغ رو باور می‌کنیم.
کک امّا ای کاش که همه دس به دست هم می‌دادن تا یه آپارتمان نقلی واسه ما ردیف بشه. من شعارم این‌ئه: هر ایرانی یک بنگاه!
.
.
.
و امّا سرکار خانم فاطمه رجبی باز هم مجلس ما رو مزیّن کرده‌ن. بنا بر مطلبی که امروز 19/5/1388 در ستون "پیدا و پنهان" روزنامهٔ اعتماد نوشته شده، از ایشون نقل شده که احمدی‌نژاد نباید از وزرای زن در کابینه استفاده کنه چرا که : "آقای رئیس جمهور! تصوّر می‌شود شما این مطلب را نیز از زبان مبارک امام جعفر صادق(ع) خوانده‌اید که در آخرالزّمان زنان بر سلطنت و دولت و هر چیزی که میل به آن دارند غلبه یافته و مسلّط می‌گردند. "
کک یعنی من واقعاً علاقمندم یه بار مطّلع بشم که در مغز همسر آقای الهام چه می‌گذرد!

۶ نظر:

Elina Azari گفت...

ما با شعار هر ایرانی یک بنگاه دست به کار شده و مشت محکمی بر دهان استکبار میزنیم ، بعله

Elina Azari گفت...

دقیقا ً هیچ وقت مسئله یه نمره و دو نمره نیس؛ مسئله روی زیادی استاداس

م .ا گفت...

هروقت من میام میخونمت تو درگیر خونه ای ها هومن
پس کی خودت خونه میخری به ما شام میدی؟هان؟

صدا گفت...

این مخاطب می شه قربون شما بره؟
یعنی من واقعاً علاقمندم یه بار مطّلع بشم که در مغز همسر آقای الهام چه می‌گذرد
منم عمو
خیلی دوس دارم راجع به کارکرد مغز اینا مطالعه کنم
نمی دونم اینایی که می گن
واقعا باور دارن یا می گن فقط؟

shaun the sheep گفت...

از دانشگاه تا اوین تجاوز میکنن دیگه. حالا دانشگاه به نمرت و شعورت اندرون اوین به همه چیزت !

sin.sin گفت...

من همه ي تلاشم رو مي كنم كه بتونم كمكت كنم
كه خونه پيدا كني
ايشالا مراتب امر رو برات ايميل مي كنم