اینقدر زندگیم پر از اتفاق شده که گاهی یادم میره بنویسمشون یا حتّی بهشون اشارهای کنم. مثلاً همین دیروز توی بنبستِ پشتِ دانشکده بودیم که دیدیم یه دختر واستاده روی لبهٔ پنجره و خودش رو میخواد بندازه از طبقهٔ 4 پائین. یه پسریام از اون پائین خیره داشت با ترس نگاش میکرد. نفسای عمیقِ دختر به حدّی شدّت گرفته بود که سینههای درشتش به وضوح بالا پائین میشدن. پسر که حسابی ترسیده بود، نتونست اون صحنه رو ببینه و دور شد از اونجا. یکی از بچّهها هم که طاقت دیدن این صحنه رو نداشت، بقیهمون رو مجاب به رفتن داشت میکرد که یهو دختر منصرف شد و برگشت تو. جالب اینکه وقتی از در ساختمون خارج شد، لباسش رو کاملاً عوض کرده بود و این حرکت مشخّصاً در عرض کمتر از 5 دیقه اتّفاق افتاد.
.
.
.
امروز طبق وعدهٔ قبلیم با 3 نسخه کپی از جزوه درس امتحانیم رفتم دانشکده. یه نامه هم برای رئیس بردم که گویا قرارئه از اعضای کمیتهٔ ویژهٔ تجدید نظر باشه. یه نامه هم واسه مدیر گروه. توی این نامهها هم نوشتم که علّتِ تقدیمِ این جزوهها این بود که طبعاً باید یه معیاری واسه تصحیح مجدّد برگه وجود داشته باشه. زیاد به افزایشِ نمره خوشبین نیستم، ولی شک ندارم این حرکتم با وجود ضررِ شخصی، یه نفعِ عمومی داشت واسه همهٔ بچّهها. دلم میخواس همه همیشه پشتِ هم بودیم توی این جریانات. همین بچّهها یه عمر فکر میکردن من و مدیر گروه روابط فوقالعادهای داریم که باعث شده من بدون کنکور برم فوق لیسانس. جالب اینکه من با معدّل 18 خودم اتوماتیکوار رفتم فوق و این قضیه توسّط هیچ کس جز خودم پیگیری نشده بود. الان اگه همون آدما سر از اتّفاقات اخیر در بیارن، واکنششون چیئه؟
.
.
.
امروز صبح که از خواب پا شدم، دیدم مادرم اومده. میخواد کمک کنه واسه اثاثکشی. دستش درد نکنه. همراهش آلبالوپلو آورده بود. من این غذا رو میپرستم. حضور خانواده همیشه دلگرم کنندهس. فقط ایرادش اینئه که هرچی با حرکاتت سعی کنی به مادرت بفهمونی که در حالِ خوندنِ یه متن هستی، اون بازم به حرف زدنش با تو ادامه میده و به هیچ نحو بیخیال نمیشه.
.
.
.
امروز طبق وعدهٔ قبلیم با 3 نسخه کپی از جزوه درس امتحانیم رفتم دانشکده. یه نامه هم برای رئیس بردم که گویا قرارئه از اعضای کمیتهٔ ویژهٔ تجدید نظر باشه. یه نامه هم واسه مدیر گروه. توی این نامهها هم نوشتم که علّتِ تقدیمِ این جزوهها این بود که طبعاً باید یه معیاری واسه تصحیح مجدّد برگه وجود داشته باشه. زیاد به افزایشِ نمره خوشبین نیستم، ولی شک ندارم این حرکتم با وجود ضررِ شخصی، یه نفعِ عمومی داشت واسه همهٔ بچّهها. دلم میخواس همه همیشه پشتِ هم بودیم توی این جریانات. همین بچّهها یه عمر فکر میکردن من و مدیر گروه روابط فوقالعادهای داریم که باعث شده من بدون کنکور برم فوق لیسانس. جالب اینکه من با معدّل 18 خودم اتوماتیکوار رفتم فوق و این قضیه توسّط هیچ کس جز خودم پیگیری نشده بود. الان اگه همون آدما سر از اتّفاقات اخیر در بیارن، واکنششون چیئه؟
.
.
.
امروز صبح که از خواب پا شدم، دیدم مادرم اومده. میخواد کمک کنه واسه اثاثکشی. دستش درد نکنه. همراهش آلبالوپلو آورده بود. من این غذا رو میپرستم. حضور خانواده همیشه دلگرم کنندهس. فقط ایرادش اینئه که هرچی با حرکاتت سعی کنی به مادرت بفهمونی که در حالِ خوندنِ یه متن هستی، اون بازم به حرف زدنش با تو ادامه میده و به هیچ نحو بیخیال نمیشه.
۳ نظر:
خیلی باید بی آبرو باشن اگه نمره ات رو کم کنن
زیاد هم که بعدیه
احتمالا می گم همون درست بوده
در ضمن
مرده شوره اون متنی که می خوندی رو ببرن
مامانت اومده ها
عمو
وقتی همدیگه رو کم می بینین
بذار هر چه قدر دلش می خواد چیزمیز تعریف کنه
اوووووه چه قدر غلط دارم
بعدیه = بعیده
می گم = می گن
بالاخره اينجا نظراتش درست شد
اين نكته ي آخر در مورد مادر خيلي باحال
درد مشترك
:))))
ارسال یک نظر