نمیدانم این حکایت را پیشتر قصّه کردهام یا نه، ولی دوباره گفتنش خالی از لطف نیست.
ک یک روز نمایشنامهای را که نوشته بودم، دادم به محمودِ استادمحمّد -از نمایشنامهنویسانِ بهنامِ کشور- تا بخواند و نظر بدهد. قراری گذاشتیم و رفتم خانهاش. هنوز ننشسته بودم و لَنگِ لِنگ رویِ لِنگ انداختن بودم که رو به زمین نگاه کرد و سیگارش را روشن. گفت چرا این را نوشتی؟ اگر نمینوشتی چه میشد؟ واقعاً به نظرت اتّفاقِ بد و ناگواری در تاریخِ هنر میافتاد؟
ک یک مدّت چنان این جملات رویِ مغزم قدمرنجه میفرمودند که اصلاً رغبتی به نوشتن پیدا نمیکردم. بالاخره رویِ کارم ادّعا داشتم و 6 ماه برایش زحمت کشیده بودم. امّا به سادگی شیرفهم شدم که هی رفیق، حذفت میکنند و حذف میشوی، آن هم به صورتِ اضطراری. غمت هم نباشد. کونِ لقّت. ایراد از خودت است.
ک در زندگی بعضی وقتها اتّفاقاتی میافتد که ظاهراً نباید، ولی خوب که نگاه کنی، اتّفاقاً باید. بعضی آثار، بعضی اتّفاقات و بعضی افراد و وجود دارند که اگر نبودند، انگار یک چیزی در تاریخ مغفول واقع شده بود. مثلاً هیتلر یکی از این افراد است. جنبشِ سبزِ خودمان یکی از این اتّفاقات است. و نمایشنامه ملکه زیبائیِ لینِین یکی از این آثار است. نمیدانم چرا 10 سال زودتر نخواندمش...
.
.
راستی یک حرفِ خواندنی را از مجریِ سالهایِ نهچندان دورِ صدا و سیما، یعنی حسینِ پاکدل بخوانید:
«اتفاقي كه در كشور ما افتاد پيش از آنكه اتفاقي اجتماعي باشد، رسانهاي بود. من با تمام گوشت و پوست و استخوانم احساس كردم منشأ تمام اتّفاقاتي كه در جامعه افتاد، رسانه بود. اين ماجراها و انباشتگيها پيش از انتخابات هم بود. رسانه آتشفشاني را بيدار كرد و بعد تلاش كرد آن را با آفتابه خاموش كند! رسانه در اين ماجرا بد عمل كرد و رسانه تلويزيون تا ابد تاوان جفايي را كه به اين جامعه كرد، خواهد پرداخت.»
ک پاکدل این روزها در تئاترِ شهر نمایشِ رقصِ زمین را رویِ صحنه دارد. به پاسِ احساسِ مسئولیتش در قبالِ اجتماع هم که شده، پیشنهاد میکنم از دستش ندهید.
ک ضمناً برایِ خواندنِ کلّ مصاحبه پاکدل، اینجا کلیک کنید.
۱۳ نظر:
حذفت میکنند و حذف میشوی، آن هم به صورتِ اضطراری
:)
می گم... کون ِ لق ات! هم از اون اصطلاحات با مزه است. مثل ان ِ سرکار به گیس ایشان... مثلا. هه هه
حر فش کلی حرف بوده به نظر من ... !!!
توی دلش کلی حال کرده بوده از خوندنش !!!
!
با آفتابه میخوان خاموش کنن ... اینم حزف جالبی بود!
امثال این اتفاقها کم که نیس
اون روز داشتم به خودمون فک میکردم
به اتفاقهایی که تو این یک سال و اندی افتاد... به حرفهایی که تو این یک سال و اندی زدیم... به خندههایی که کردیم، به عذابهایی که کشیدیم
به هر حال... اتفاقی که باید بیفته، میافته... کما اینکه تا امروز افتاده
چه کون لقمون باشه، چه نباشه
از حق نگذریم... کون همه مون لقه و باسن همه مون ناپایدار
اصولا مورد داریم... مادر زادی
در مورد نظر استاد در مورد کارت،
خوب من که نخوندم کارت رو، ولی بنظرم هرچقدر هم که کارت بد باشه، و هرچقدر هم که اون استاد کارش درست باشه، باز هم نباید اونطوری برخورد میکرده.
موضوع اینه که اینا فراموش کردن خودشون از کجا شروع کردن. شاید تو الان مثلن در 25 سالگی، از محمود استاد محمد در 25 سالگی خیلی بهتر باشی.
خود من هم یه بار یه نفر یه همچین کاری باهام کرد که هنوز هم بعد از 2 سال عواقبش باهامه.
در مورد اون بحث جالبی که مطرح کردی...
در مورد اینکه بعضی اتفاقها باید بیوفته. درست میگی. البته من با برداشت خودم از مطلبت به این نتیجه رسیدم که میخوای بگی بعضی اتفاقهای ناخوشایند هم اگه نیوفته، خلاء ایجاد میکنه تو زندگی. اگه منظورت اینه باهات موافقم. بالاخره زندگی ترکیبی از یون و یانگه دیگه. مگه نه؟ لول
آره میلاد
دقیقا بعضی اتفاقات بد هم باید بیفته.
منظورم رو درست گرفتی.
گاه اهمیت حضور سیاهترین چهره تاریخِ کل دنیا
زمانی معلوم میشه که الزاما باید هف تا کفن پوسونده باشه. این بودن گاهی از هر نبودنی برای
تاریخ لازمتره. و همینطور واسه کسایی که شیر ِ تاریخ و خشک میکنن بسکه میدوشنش.
...
خواندن قلم تو مثل همیشه با نخواندنش کلی توفیر داره! (طوفیر داره؟)
...
عالی بود
در زندگی ، یکی دو تا اتفاق نیستن که
مثلاً من اینروزها دارم دست دستی پلای پشت سرمو خراب میکنم چون اگه این اتفاق نیفته راه جلومم بسته میمونه ...
درباره ی هرکاری از دید هرکس یه جور نمود میکنه ... من خیلی چیزا رو بی ارزش میبینم که بعضیها با ارزش بدونند. امّا از این جمله خوشم نیومد که اگه نمینوشتی چی می شد .. الزاماً باید به این فکر کرد که اگه بنویسی چی میشه نه اینکه ننویسی وگرنه هیچی نوشته نمیشد به نظرم چون عشق و علاقه تا درصدی ملاک ئه بعد یه مدّت این جور چرت و پرتا میشن ملاک ذهن و بعد پرده ی سیاه می افتد ...
برخورد استاد محمد برام جالب بود
یعنی خیلی بیشتر از جالب
***
اگه بخوایم فکر کنیم که بودن یا نبودن بعضی چیزها چه تحولی در دنیا بوجود میاره ، عاقبتش به این نتیجه می رسیم که اساسا بودن یا نبودن هیچ کدوم از ما انسان ها به جایی بر نمی خوره ! باور کن ! این جمله راسته که می گن اگه ادیسون برق رو اختراع نمی کرد یکی دیگه اختراع می کرد ! خیلیم شوخی نیست ، ولی از ارزش کار ادیسون کم نمی کنه !
اساسا با این طرز تفکر استاد مخالفم ، در عین حالی که معتقدم همه ما باید در زندگیمون سعی کنیم موثر باشیم !
...
این تفسیر آخر هم تفسیر امیدوار کننده ای بود ، بالاخره سفید خالی هم خیلی پوچه !!!!
***
Elham
***
***
اهان یه چیزی ، الان من یه چند باری هست که دارم می رم و میام ، لینک وبلاگم رو اون بالا می بینم ، هر بار می گم لابد اشتباه دیدم ، لابد اشتباهی شده ، به روی خودم نیارم ، ولی خدایی انگار هیچ اشتباهی نشده !!!!
اون آدرس وبلاگ منه اون بالا ؟؟؟؟؟؟
اگه اینطوره ، خیلی خیلی خیلی خوشحال بشم !!!!
***
Elham
***
وقتي همه چيز ظاهراً خوب و روي رواله مطمئن مي شم يك جاي كار مي لنگه
انگار بعضي از بدها يا بدي ها بايد باشن تا تو بي تعادليش به تعادل برسيم. بعضي اتفاقا بايد بيفتن تا آدم ضد اونها رو به درستي درك كنه
ارسال یک نظر