... راستی عیدی چه خبر؟! فک و فامیل ما بعدِ یه عمری امسال دارن سرِ کیسه رو شل میکنن. بالاخره دارن میفهمن که زندگی مجردی خرجش بالاس. من نمیدونم چرا در طولِ این 7 سال نخواستن بفهمن؟ یعنی اصولاً چرا ما تا یه چیزی رو رد میکنیم، درکمون از اون چیز رو از دست میدیم؟ یادم میآد وقتی بچه بودم، هر وقت میخواستیم تو کوچه با بچهها فوتبال بازی کنیم، این همسایهها کون ما رو پاره می کردن. از همون زمان تصمیم گرفتم که وقتی بزرگ شدم، به هیچ بچهای نگم صدات رو بیار پائین. نگم برو اونورتر بازی کن. توپش رو پاره نکنم. اگه شیشه خونهم رو شکست، با لبخند بگم فدایِ سرت. و از وقتی خودم تجرد اختیار کردم، جز این نبوده.
... یه چیز دیگهای که باز وقتی بچه بودم خیلی اذیتم میکرد، این بود که بچههای بزرگترِ محله ما کوچیکترا رو بازی نمیدادن. البته باز من خیلی بیش از همسنام باهاشون بازی میکردم. بالاخره فوتبالم یه نمه ازشون بهتر بود. حتی گاهی سرِ اینکه تو کدوم تیم باشم، دعوا بود. ولی تصمیم گرفتم که اگه یه روز بچهها رو اطراف بازیمون دیدم، حتماً بیارمشون تو زمین. و این کار رو کردم.
... حرفم اینئه که باید آدم درکش نسبت به شرایط رو حفظ کنه تا بتونه لذتِ بیشتری رو عایدِ بقیه کنه. عمده آسیبی که ما در روابطمون متحمل میشیم یا تحمیل میکنیم، به خاطرِ عدمِ وجودِ این درکئه. امیدوارم امسال تلاشِ بیشتری کنیم که همدیگه رو درک کنیم.
.
.
یه خبرِ خوب واسه شما: روزنامه شرق از 14 فروردین منتشر میشه. قبل از عید هم 4 شماره آزمایشی کار کرده بودن. احتمالاً به طورِ رسمی اسمی از محمـد قـوچانی نخواهیم دید. رویِ اسمِ این آدم حساس شدهن. قبل از عید خیلی اتفاقی قوچانی رو با زنش تویِ رستورانِ لبنانیا دیدم. گفت دیگه اسمش رو جائی نمیزنه. یه ماهنامه هم هس به اسمِ مهرنامه. سردبیرش قوچانیئه. تیمشون هم همون تیمِ شهروند و اعتماد ملی و ایراندخت هستن. خیلی خوشحالم که بعد از این همه سال، باز میتونم یه روزنامه خوب رو هر روز ورق بزنم.
۱۳۸۹ فروردین ۳, سهشنبه
اولین یادداشت در سال 1389
مثل مگسی که بالا سرِ یه تیکه گه واستاده باشه، بالا سرِ زندگیم واستادم و دارم دستام رو به هم میمالم. نه اینکه گه اذیتم کنهها، نه؛ اصولاً اگه زندگیم این مدلی نباشه، نه میتونم بنویسم، نه میتونم بخونم، نه میتونم یه نخ سیگار دود کنم. زندگی من همیشه تا حدی محتاج گه بوده. اومدهیم اصفهان و اینجا به ظاهر هیچ مشکلی نیس، ولی خب از حق نگذریم، خیلی همه داغونن. خیلی زیاد. همین حد بالای داغونیشون بوده که مانع نوشتنِ آنلاینِ یه سفرنامه شده. دو سه سال پیش یادم میآد یه بار توی 360 یه سفرنامه اصفهان نوشتم که با اقبال شدید و باتشدیدِ مخاطب روبرو شد! خیلیا بعد از اون جریان بود که مشتری ثابت بلاگ من شدن. ولی خب اون موقع فرق داشت؛ نه من حالات دلمردگیِ الانم رو داشتم، نه اوضاع اینقدر داغون بود. خلاصه که ما هر کاری میکنیم تا چهار خط سفرنامه واسه این بلاگمون بنویسیم، میبینیم نمیشه. البته باز هم تأکید دارم که این وضعیت من رو اذیت نمیکنه. شاید بیشتر به خاطرِ وارد نشدن به حیطه زندگی خصوصی اطرافیانم باشه که سفرنامهای در کار نیس.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲۰ نظر:
پیشنوشت: تو کامپیوترایی که برنامهی زیرنویس نداره، میشه از ترکیب
Ctrl+Shift+2 استفاده کرد. البته یه کم خستهکننده به نظر میرسه. ولی میشه دیگه.
منم هرجایی رو نیگا میکنم ظاهراً دل و دماغی براشون نمونده. ما که سعی داریم شلوغ کنیم. امّا عمیقتر از این حرفها همه قهرن با دنیا . : ))
راستی از عیدی نگو. امسال که سر کیسههای اطراف ما سفتتر شده. به میزان زیادی کاهش پیدا کرده، حالا چرا؟ :))
دقیقاً همین درکی که گفتی، من هم همیشه با خودم اینطوری میگفتم. مثلاً بچه بودیم، همه بزرگترها اصرار داشتن ما ظهر بخوابیم، یا خیلی چیزای دیگه.
آدم با درک کردن دیگران، این فضا رو فراهم میکنه که دیگران هم درکش کنند. البته استثناء هم وجود داره.
خیلی خوب بود که روزنامهی شرق و مجلهی مهرنامه رو خبر دادی. دستت طلا.
1.دور از جون
2. خوش به حالت، اون آب باریکه ای که فامیل ها به ما میدادن نمی دونم چرا قطع شده! فکر می کنن بزرگ شدیم دیگه عیدی نمیدن! امسال هیچ عیدی نگرفتم
:(
3. بهترین خبری بود که مشید این روزا بشنوم. ممنون
وقتی شنیدم اومدی اصفهان هر روز سر میزدم به بلاگت ببینم سفرنامه در کردی یا نه که دیدم خیــــــــــــــر هیچ خبری نیست ! از عیدی نگو که اصنت داغوونه.. آدم دلش میگیره :دی اخ گفتی از این که بچه گیا چقدر اذیت میشدیم ؛چقدر این همسایمون هی میخواست بیاد پیش مدیر ما چُقُلی و منم ساده فک میکردم واقعا" میاد ..
چی شده چرا دل و دماغ نداری ؟ کُلیه یا شخصی ؟ من نفهمیدم این نیم فاصله چیه آقا :دی ! وقتی ام که نظراتتو این شکلی میکنی یعنی یه پنجره دیگه باز بشه من نمیتووونم کامنت بذارم و در آخر اینکه چه خبر ؟ :دی
منم امیدوام که درک همه مردم واقعا بره بالا و بیشتر از همه هم سعی دارم درک خودمو ببرم بالا
روزنامه شرق رو هم که قبل از عید دیدم و خلی خوشحال شدم
عیدتم مباررررررررررک
خبر خوبی بود
سال نو مبارک حاجی جان
شاد و سلامت باشی
امیدوارم روزنامه شون خوب باشه اما خیلی خوب نباشه که حد اقل یه کم دیرتر بسته شه
سفر خوش بگذره
امسال آخه آقا اعلام کردن سال همت مضاعفه ... عیدی ها و اینا هم همه دوبرابر شده دیگه :دی
من با بچه های خونه پشتی که میرن توی حیاطشون بازی میکنن دعوا میکنم .. یعنی دعوا نکنم دیگه ؟؟؟؟ رو مخِ من بازی میکنن آخه
....
راستی هومن جان .... شما توی کدوم تئاتر نمایشتون اجرا میشه؟؟؟ من خیلی دلم میخواد کارتو ببینم .. چند بار خوایتم بپرسم ازت روم نشد
راستش منم این روزافوقتی مهمونی می رم یا مهمونی میان-برخلاف گذشته که اصلا دلم نمی خواست برم و نمی رفتم-اهل فامیل رو اشفته و به هم ریخته می بینم و نگران از اینده ای که مبهمه
مهرنامه منم خوشحال کرد.خصوصا که قیمتش نسبتا بالاست(چهرهزارتومن) و مثل ایراندخت و شهروند ما رو به التاس آقای روزنامه فروش محل نمی ندازه که یکی واسمون کنار بذاره
شرق هم ایشالا که مثل قدیمش باشه
بلکه ما بازم به جماعت روزننامه خون بپیوندیم
سال نو مبارک رفیق جان ، مدتهاست سال نو مسافرت نمیرم ، نمیدونم چرا خوصله شلوغی رو چرا ندارم ..تحملم کم شده ، خلاصه از قدم زدن در خخیابونای خلوت تهران لذت می بریم :) .. خوشحالم که شرق راه افتاد دوباره ..البته اعتراف کنم حوصله خوندن حتی نشریه خودمم ندارم
يادش بخير! بچگيهامون سر ظهر كه ميشد از سر كوچه گرفته زنگ تمام خونهها را ميزديم و فرار ميكرديم...
چقدر لِي لِي مي كشيديم و همسايهها ميامدند دعوا كه چرا جلو خونه ما كشيديد،بريد جلو خانه خودنون،ما هم با گچ روي درشونا خط خطي ميكرديم!
البته چون بچگي زياد مارا اذيت كردند،من تلافي گوشي كه آقاي همسايه ازم كشيدا با دعوا با بچهها ميگيرم:D
.
.
دوران راهنمائيم هر صبح تا روزنامه شرقما از آقاي ملكي نميگرفتم، مدرسه نميرفتم و سر صبحگاه سرم داخل روزنامه بود...اما چه فايده فكر نكنم زياد دوام پيدا كنه!!!
راستي آقاي قوچاني را كي آزاد كردند؟؟
راستي جريان اين عيدي اصفهانيا چيه امسال؟!
فك و فاميلاي ما هم دست به جيب شدند و بعد دو،سه سال باز شروع به عيدي دادن كردن.
مرسی از خبرائی که راجع به روزنامه و ماهنامه و هفته نامه دادی.
همین نیم ساعت پیش از مسافرت اومدم
نظر خاصی ندارم که بدم
واسه رفع خستگی در حد یه لیوان چایی بود ، حال داد
هر چند تو چایی نمی خوری نمی دونی :دی
"الینا"
مرسی واسه نیمفاصله.
"مهسا"
خانم نعمت ارادت داریما!
"نیلو"
واسه نیمفاصله باید یه مثال بزنم. ببین مثلاً تفاوتِ تایپِ این کلمهها رو ببین:
میخوابد
می خوابد
"سپیده"
عیدت مبارک.
چه خوب که بلاگت یافت بشد.
لینک نمودمت.
"مصطفی"
چاکس.
"حاجی"
مام امیدواریم.
"طناز"
فرهنگسرای نیاوران اجرا خواهد شد.
به وقتش توی فیسبوک و همینجا خبر میدم.
"علی"
ببین ولی 4 تومن با اون کیفیت گرون نیس.
الان قیمت کتاب و کاغذ که سر به ثریا میزنه.
"سردبیر"
سردبیری که نشریه خودش رو نخونه رو باید چیکارش کرد؟ نه، خودت بگو!
"ریحانه"
ببخشید ولی ما اصلاً از این کارا نمیکردیم و گوشمون کشیده میشد!
اصفونیا عیدی میدن همیشه، ولی اینا امسال دوپینگ کردن دیگه.
"دلشاد"
خرتم.
"سوری"
الاغتم.
دیگه کسی نبوووووووود؟!
عالی می نویسی همبازی دوران کودکی ، کلی خاطره واسم زنده کردی بعد از مدت ها دیدمت
مي گم خودمونيما،اينجا هم خوب شلوغ شده
يادش به خير يه زماني چپ و راست اول مي شديم تو اين كامنت حالا بايد پاشنه كفش آهنينمو بكشم تا ازون سر برسم به اين ته
والا عارضم كه دركتون مي كنم ه.ز.ز.
اينكه اوضاع به نوعي داغونه . و اينكه با اين مغز كشتي مي گيري كه از غور و غوصت تو اين روزا بگي اما خب هي مي بيني اين دهن بسته بمونه يا ميمونه بهتره
ولي من اين چند روز با پديده هايي مواجه شدمكه از فرط خشم مغزم از كار ميفتاد با تيكاي عصبي سمت چپ صورت قاه قاه مي خنديدم!
تو فكر كن در يك ملاقات چند روزه با عضوي از خانواده ت كه بعد از 21 سل ديديش ، بخواي دچار موعظات معنوي بشي و دعوت به عبادت و .. اونم در حالي كه مجبوري فك و دهنو ببندي كه به تريش قباي كسي برنخوره چون اصولاً بعد از 21 سال آزگار آدم نبايد بره تو شيكم يه آدمي كه الان 67 سالشه و فكر مي كنه 67 برابر تو مي فهمه
+
برخوردت با بچه ها بسيار بشر دوستانه س. فقط نمي دونم اگه توپشون بخوره تو فرق كله ت هم همينقدر جنتلمن برخورد مي كني . آخه من يه بار اين كارو كردم يارو گذاش دنبالم ! منم قسم خوردم وقتي بزرگ شدم ديدم هر بچه ي داره بازي مي كنه خودم داوطلبانه فرق سرمو بهش تعارف كنم كه بكوبه توش :دي
:p
راستي ديدم اون بالا بحث نيم فاصله س
اين تركيبي كه الينا رو مي گه رو منم مدتي بود بلد بودم بعد فهميدم
shift + space
هم همين كارو مي كنه كه ازون سه دكمه آسون تره
امان از درک!!!!
خوش خبر باشی همیشه
"زهرا"
چه خوب که دیگه خاموش نیستی.
بهترین خبر واسه یه بلاگر اینئه که ببینه خوانندههای خاموشش بیدار میشه.
"نهال"
لامصب سر بزن به ما.
اون روز هم نشد بیام خونتون. یه برنامه بذاریم ببینمتون.
زود باشین دارم میرم از این ولایت!
"س. هـ."
اون ماجرای 67 بسی عمیقئه. من وقتی برمیگردم تو دل خونواده این چیزا رو بهتر میفهم.
در مورد نیمفاصله هم به کامنت الینا مراجعه شود.
اونی که تو میگی نیاز به یه نرمافزار داره که من نداشتم.
"کتایون"
چاکرتم!
ارسال یک نظر