تولّدِ "پ" است. به خاطرِ دو روز تعطیلی، خبری از کسی نیست. قرار است هر که میتواند، با خودش دوستانی گردِ هم آوَرَد. با "آ" صحبت میکنم که با شوهرش بیایند. به "ف" زنگ میزنم و میگوید آمده کیش. آن یکی "ف" هم جایِ دیگری دعوت است. "د" هم که از دو روز قبل تقریباً مسجّل شده که جایِ دیگری را پیشپیش قبول کرده. در نهایت من با "ب" به مهمانیِ "پ" میرویم.
ک "م" که قرار شده مشروبِ مهمانی را مهیّا کند، شبِ قبلش میآید و تا صبح پیاله میزنیم. دو تا 4 لیتری را میگذارد اینجا تا فردا راحتتر ببردشان برایِ تولّدِ "پ". سرِ هر دو تمرینِ تئاتری که پنجشنبه میروم، بیخوابی آزارم میدهد. آخرش دیشب تا 6 صبح پیاله زده و بیدار بودهام.
ک با اندکْ تأخیری همراه با "ب" به مهمانی میرسیم. همهچیز خوب است و مشروب بهتر از همهچیز. جایِ خیلیها را خالی میکنم و بیش از همه، جایِ "آ" و شوهرش را. مستِ مست شدهام. رویِ مبل افتادهام و هر کس متلکی بارِ من میکند. خیالی نیست؛ من مستم و همهچیز را به یکورم بستم. یکی بدتر از من آن روبرو جلوی ضبط نشسته و با کنترلِ تلویزیون میخواهد آهنگها را عوض کند.
ک
ک "م" که قرار شده مشروبِ مهمانی را مهیّا کند، شبِ قبلش میآید و تا صبح پیاله میزنیم. دو تا 4 لیتری را میگذارد اینجا تا فردا راحتتر ببردشان برایِ تولّدِ "پ". سرِ هر دو تمرینِ تئاتری که پنجشنبه میروم، بیخوابی آزارم میدهد. آخرش دیشب تا 6 صبح پیاله زده و بیدار بودهام.
ک با اندکْ تأخیری همراه با "ب" به مهمانی میرسیم. همهچیز خوب است و مشروب بهتر از همهچیز. جایِ خیلیها را خالی میکنم و بیش از همه، جایِ "آ" و شوهرش را. مستِ مست شدهام. رویِ مبل افتادهام و هر کس متلکی بارِ من میکند. خیالی نیست؛ من مستم و همهچیز را به یکورم بستم. یکی بدتر از من آن روبرو جلوی ضبط نشسته و با کنترلِ تلویزیون میخواهد آهنگها را عوض کند.
ک
مهمانی به پایان میرسد. "م" میگوید "ب" را خواهد رساند. خانه "ب" خیلی دورتر از این حرفهاست. از اوّلش هم قرارمان بر همین رساندن بود. "م" رفته "الف" نامی را برساند. می گوید خانه "الف" شهرکِ غرب است. دروغ میگوید. از "پ" میپرسم که خانه "الف" کجاست؟ میگوید شهران. به "م" زنگ میزنم. میگوید تا 4 دقیقه دیگر میرسم. "ب" میگوید دیرش شده. 15 دقیقه گذشته. به "م" زنگ میزنم. میگوید تا 4 دقیقه دیگر میرسم. 10 دقیقه بعد دوباره زنگ میزنم. برنمیدارد. اس.ام.اس. میدهم: «کجائی؟ اگر نمیرسی، "پ" گفته که "ب" را خواهد رساند.» "م" زنگ میزند. میگوید تا 4 دقیقه دیگر میرسم. 10 دقیقه بعد تماس میگیرم. میگوید تا 4 دقیقه دیگر میرسم. "پ" میگوید: «اگر همان موقع راه افتاده بودیم، "ب" تا کنون رسیده بود.» راست میگوید. "م" همچنان معتقد است که تا 4 دقیقه دیگر خواهد رسید. از "پ" میخواهم که "ب" را برساند. قبول میکند.
ک من و "ب" لباسهایمان را میپوشیم. "پ" میگوید کجا میروید؟ هنوز که "م" نرسیده! انگار نه انگار که قرار شده با خودش برویم. یک 4 لیتری را بیرون میآورد و میگوید بگذارمش در خانه تا بعدها کنارِ هم لبی تر کنیم.
ک "پ" با ما تا ورودیِ ساختمان میآید. "م" سرانجام پس از 4 دقیقه از راه میرسد. لاستیکِ جلویِ اتومبیلش پنچر شده. از دهکده المپیک تا پاسداران را با همین حال آمده. کسخل است؟ شاید اوّلش اینطور به نظر بیاید، ولی برخی معتقدند که مرامش از حد فزون است. من هم جزءِ همین دستهام. آنقدر با او روزهایِ سخت داشتهام که میدانم سرش برود، رفاقتش نمیرود. امیدوارم روزی بتوانم یکصدمِ رفاقتش را برایِ خاطرِ خودم هم که شده، جبران کنم.
ک "م" میگوید: «لازم نیست با "پ" برویم. اگر 4 دقیقه صبر کنید، پنچری را میگیرم.» حرفِ مرد یکی است و او بیخیالِ این 4 دقیقه نمیشود. اصرارِ من و "ب" برایِ خبر کردنِ آژانس سرانجام "پ" را دچارِ عواقبِ تعارفِ شاهعبدالعظیمی میکند. هر سهمان را میرساند. اینکه اینهمه راهش دور میشود، مانع از این است که 4 لیتری را به من بسپارد. شاید ایستِ بازرسی باشد.
ک "ب" را میرسانیم. من، "پ" و "م" برمیگردیم. "م" قرار است شب را خانه من بخوابد. با او میرویم تا خانه "پ". لاستیک را تعویض میکنیم. 44 دقیقه طول میکشد. وقتِ رفتن است. به اصرارِ من و "م"، "پ" 4 لیتری را میآورد تا ما شب را تا صبح با ملائکه پیاله بزنیم. تا "پ" بخواهد برود بالا، 3 بار به او زنگ زدهام. احتمالاً پخشِ اتومبیلِ "م" در اتومبیلِ او جا مانده. پخش پیدا میشود و "پ" همان بالا میماند. "م" دندهعقب میگیرد که از کوچه خارج شود، امّا سر و کلّه نیرویِ انتظامی پیدا میشود.
ک به "م" میگویم با 4 لیتری چه کنم؟ میگوید بگذارش زیرِ صندلی. بعد پشیمان میشود. میگوید بگذارمش تویِ کیفش. برایِ نیرویِ انتظامی خیلی مهم است که ما این وقتِ شب در خیابان چه میکنیم. دوباره به "پ" زنگ میزنم. میگویم پایمان گیر است. باید بیاید پائین تا بدانند ما خانه کسی بودهایم. میآید. از بیرون سر و صدایِ ستوان یکم بلند میشود. "م" سراسیمه با کیفش میآید تُو، او هم به دنبالش. 4 لیتری لو رفته. از هر سهمان میخواهند ها کنیم. "پ" نفسش را تُو میکشد. سروان میگوید: «کونکش میخواهی سرِ من کلاه بگذاری؟» 4 لیتری را خالی میکنند تُویِ جوی. قبلش هم تُویِ دلِ ما را خالی کرده بودند. ولی جز این، هیچ کاری با ما ندارند. حتّی گواهینامه هم گرو نمیگیرند. میرویم خانه.
ک
ک من و "ب" لباسهایمان را میپوشیم. "پ" میگوید کجا میروید؟ هنوز که "م" نرسیده! انگار نه انگار که قرار شده با خودش برویم. یک 4 لیتری را بیرون میآورد و میگوید بگذارمش در خانه تا بعدها کنارِ هم لبی تر کنیم.
ک "پ" با ما تا ورودیِ ساختمان میآید. "م" سرانجام پس از 4 دقیقه از راه میرسد. لاستیکِ جلویِ اتومبیلش پنچر شده. از دهکده المپیک تا پاسداران را با همین حال آمده. کسخل است؟ شاید اوّلش اینطور به نظر بیاید، ولی برخی معتقدند که مرامش از حد فزون است. من هم جزءِ همین دستهام. آنقدر با او روزهایِ سخت داشتهام که میدانم سرش برود، رفاقتش نمیرود. امیدوارم روزی بتوانم یکصدمِ رفاقتش را برایِ خاطرِ خودم هم که شده، جبران کنم.
ک "م" میگوید: «لازم نیست با "پ" برویم. اگر 4 دقیقه صبر کنید، پنچری را میگیرم.» حرفِ مرد یکی است و او بیخیالِ این 4 دقیقه نمیشود. اصرارِ من و "ب" برایِ خبر کردنِ آژانس سرانجام "پ" را دچارِ عواقبِ تعارفِ شاهعبدالعظیمی میکند. هر سهمان را میرساند. اینکه اینهمه راهش دور میشود، مانع از این است که 4 لیتری را به من بسپارد. شاید ایستِ بازرسی باشد.
ک "ب" را میرسانیم. من، "پ" و "م" برمیگردیم. "م" قرار است شب را خانه من بخوابد. با او میرویم تا خانه "پ". لاستیک را تعویض میکنیم. 44 دقیقه طول میکشد. وقتِ رفتن است. به اصرارِ من و "م"، "پ" 4 لیتری را میآورد تا ما شب را تا صبح با ملائکه پیاله بزنیم. تا "پ" بخواهد برود بالا، 3 بار به او زنگ زدهام. احتمالاً پخشِ اتومبیلِ "م" در اتومبیلِ او جا مانده. پخش پیدا میشود و "پ" همان بالا میماند. "م" دندهعقب میگیرد که از کوچه خارج شود، امّا سر و کلّه نیرویِ انتظامی پیدا میشود.
ک به "م" میگویم با 4 لیتری چه کنم؟ میگوید بگذارش زیرِ صندلی. بعد پشیمان میشود. میگوید بگذارمش تویِ کیفش. برایِ نیرویِ انتظامی خیلی مهم است که ما این وقتِ شب در خیابان چه میکنیم. دوباره به "پ" زنگ میزنم. میگویم پایمان گیر است. باید بیاید پائین تا بدانند ما خانه کسی بودهایم. میآید. از بیرون سر و صدایِ ستوان یکم بلند میشود. "م" سراسیمه با کیفش میآید تُو، او هم به دنبالش. 4 لیتری لو رفته. از هر سهمان میخواهند ها کنیم. "پ" نفسش را تُو میکشد. سروان میگوید: «کونکش میخواهی سرِ من کلاه بگذاری؟» 4 لیتری را خالی میکنند تُویِ جوی. قبلش هم تُویِ دلِ ما را خالی کرده بودند. ولی جز این، هیچ کاری با ما ندارند. حتّی گواهینامه هم گرو نمیگیرند. میرویم خانه.
ک
ماندهام که ما به عنوانِ شهروندانِ این مملکت، آیا باید از میگساری بپرهیزیم؟ یعنی آیا باید به قوانین پایبند باشیم؟ آیا اینکه شلّاقمان نزدند و به ریختنِ عرقمان اکتفا کردند، نشانه لطفشان بود؟ آیا ما حقِ اعتراض داشتیم؟ آیا آنها حقِ ورودِ غیرِقانونی به داخلِ منزل و بیرون آوردنِ 4 لیتری را داشتند؟ آیا نیمهشب در خیابان بودن، جرم است؟ اگر مچبندهایِ سبزمان را میدیدند، چه میکردند؟
ک
ک
به خانه رسیدهایم. همه این اتّفاقات خاطره شدهاند. عرقِ جلفا را برایِ "م" میآورم. بهترین مشروبِ تمامِ دورانهاست. آنها که خوردهاند، میدانند. میگوید: «به سلامتیِ هرچه مأمورِ مرد است!»
۲۹ نظر:
چي بگم !
يعني با اين يكي خيلي حال كردم. نوووووووووش دادا نوووووووووووش
همش الفبا بود
گیجم کرد
:))
وطن یعنی جایی که مث پناهنده ها توش زندگی کنی
یعنی اینجا
خدائی چی گفتی سانی...
من اصلاً نمیتونم قبول کنم که اون یارو به ما حال داده و مردونگی کرده.
من در مورد این پاراگرافت نوشتم هومن
دهام که ما به عنوانِ شهروندانِ این مملکت، آیا باید از میگساری بپرهیزیم؟ یعنی آیا باید به قوانین پایبند باشیم؟ آیا اینکه شلّاقمان نزدند و به ریختنِ عرقمان اکتفا کردند، نشانه لطفشان بود؟ آیا ما حقِ اعتراض داشتیم؟ آیا آنها حقِ ورودِ غیرِقانونی به داخلِ منزل و بیرون آوردنِ 4 لیتری را داشتند؟ آیا نیمهشب در خیابان بودن، جرم است؟ اگر مچبندهایِ سبزمان را میدیدند، چه میکردند؟
و اینکه
اینا بهتون اینجوری حال دادن واسه منم عجیبه
چون توی منطقه ی ما توی ماشین هم اگه بگیرن باید بری خودتم باهاشون
فهمیدم در مورد این پاراگراف بود.
ولی من معتقدم شاید اصلا اینا حالی نداده باشن.
گیرم که ما خلاف کرده بودیم. اینا حق ندارن الکی بیان این کولی بازیا رو در بیارن.
ضمناً در محدوده پاسداران این اتفاق افتاد.
می فهمم
اگه چرند میگم ببخش
حالم بده مثکه
آخ !
نه بابا تو که حرف بدی نزدی که!
واقعاً عکسالعملم فراتر از آخ نرفت امّا انگار هم توش حیرت بود ، هم درد بود، هم آسودگی خیال بود، مث یه بچه که جلوی چشت به بدترین شکل داره میفته ، افتاد ولی چیزیش نشد ...
و بعد آدمی فکر میکند تا این بچه بزرگ شود، یعنی تا کِی ... من زنده میمونم؟
و مرام «م» دیگر توش شکی نیست. یاد پارسال چارسالا به خیر که من و تو و شازده نشسته بودیم دور میزی و میگفتیم حتی ... اگر یادت نمیاد بذار حضوری برات بگمت . میس یو ، دیشب ِ حیف شد :)
4 لیتر ریختن تو جوب ؟
نوش جون گربه ها
هوم، اینجا اگه یه متر و نیم مست رانندگی کنی، خب؟ چنان به حسن چوب در ماتحت می کنن که از حلقوم بزنه بیرون.
یه فیلم بود، خدا بیامرز، حکومت نظامی نامی، ایو مونتان آکتورش بود، می گفت:
حکومت ها می آن و میرن، ارتش ها تغییر می کنن، اما پلیس همیشه باقی می مونه.
حکمت غریبی تو این جمله بود
اما
هوم
امروز گیج این بودم که واقعا تو ایرون اون "چی" باقی مونده؟ به قول هامون: پس به سر عشق پی میاد بددبخت؟
یعنی تو ایران عشق باقیه؟
همین "حال دادنا" نیست که دلمونو برده؟
اینجا هم حال میدن، اتفاقا خود آمریکاییای قدیمی. مهاجرای جدید نه. چراش بماند برا بعد...
سیستم اما، عمرا که حال بده
به سختی و جر خوردن دارم می پذیرم چیزی رو که از قبل می دونستم...
همینو... می بینی... چرند می گم...
چند وقت دیگه همین چرند رو هم نمیگم
بحمدالله
ساری
هومی
سر اون قضیه سینما آزادی من احساسم اینه که کمتر با پلیس جماعت (که الان شده اسمش پاسور یعنی پاسداری که با ملت ور میره) برخورد داشتی. من ولی کم کلانتری و بازداشتگاه و وزرا نرفتم واسه همین به ضرس قاطع میگم که یارو حال داد، حال داد و عجیب غریب هم حال داد که شاید نمونهش رو تا پایان عمر (جمهوری اسلامی) نبینیم.
سه نفر آدم مست و پاتیل با یه چهارلیتری عرق آقا وارطان وسط کوچه مورددار ما، اونم با حرکتی که "م" زد، رو بگیرن و بعد فقط عرقو خالی کنن و بگن به سلامت؟؟ حتی پول هم نگیرن! توی قواعد نظام فعلی که خوردن مسکرات شلاق داره و جریمه و حملش هم همینطور، اسم این کارو حکما "حال دادن" فقط بزاریم هم کمکاری کردیم!
تعارف شابدوالعظیمی نبودا ... راستی!
"الینا"
خیلی جات خالی بود.
"سوری"
د به گربه ها هم نرسید آخه...
"سار"
به مرگ مادرم ما پشت فرمون نبودیم. یعنی در حرکت نبودیم. ولی خب دارم می گم این قانون این مملکت بوده و ما تخطی کردیم. قبول. ولی از اون طرف بیشتر داره تخطی می شه.
اینکه خشک نبودنِ ملت ما باعث و بانی این اتفاقات شده و این یعنی زندگی، خودش جای بحث داره. خیلی جاها خوب و خیلی جاها بدئه.
اما سار، دارم به یه هیپیزمِ حسابی فکر می کنم. نه از این ادا اطواریاش.
واقعاً مرسی که وقت گذاشتی. می دونم سرت واقعاً شلوغ بوده.
"پیام"
داش دست حق تو کون ماس، قبول؛ ولی من اساساً با این مقولات مشکل دارم. نه انسانی می بینمشون، نه قانونی.
"م" به اونجاي عمه اش ميخندد اگر گفته شهرك غرب
اونم نه نيش خند
بلكه قاه قاه!!
اِ؟!!!!
عجب آدمی هستی تو!
پس چطور از پاسداران تا شهرک رو می خواستی 4 دقیقه ای بری؟!
حضار محترم شاهد باشن که ایشون مست بودن و یادشون نیس چی گذشته.
"م" عزیزم! افشاگری کنم یا نه؟!
خودت بوگو دادا!
پیام می خوای بریم ازشون شکایت کنیم که خوارکسده ها چرا ما رو مست با 4 لیتری گرفتین و بعدش همینجوری ولمون کردین؟!
می خوای؟
می دونی فرض کن یه بج گیر سر کوچه تونه ، همیشه باج می گیره ، یه روز نه
منهای این که همیشه چه ستمی می کنه ، اون یه روز رو لطف کرده دیگه
اگه آدم مست رو موقع رانندگی جریمه کنن که حرفی نیست ، این که تو خونه ی آدم بیان ، مشروبشو بریزن تو کوچه این درده ، مثال با مامور های راهنمایی رانندگی که کسی مشکلی ندیدم داشته باشه ، اما با مامورین نهی از منکری همه مشکل دارن ، قانون یه حرف ِ ، حرف زور یه چیز دیگه
مشروب خوردن ، تعدی از قانون نیس ، گذشتن از حرف زوره
صدا
دیشب همینو میخواستم بگم ... که گیج شدم با این کارت خیلی وقتم بود از این پستا که آدم حال کنه ننوشته بودی.. نم یه بار از این حالا بهم دادن فقط 50 تومن دادیمم که بازم راضیم اگه میگرفتن میبردن بی حیثیتیش بدتر از هرچی دیگش بود :دی
"صدا"
جانا سخن از نهان ما می گوئی
"نیلو"
به خدا مملکته داریم؟
چه خوب رنگی کردی
اونطوری موقه خوندن آدم گیج میزنه
رفیق جان مغزم سوت کشید ! نوش جان ...
رفیق جان مغزم سوت کشید ! نوش جان ...
بابا یه بارم که از این 4 لیتری ها داشتین بگین ما هم بیایم ببینیم چه جوریه
;)
ولی یه پیک میدادین به ماموران انتظامی اونا هم همکاری می کردنا
=))
رو چشمم خانوم نعمت!
ارسال یک نظر