۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

آسمان ابریِ بی‌باران

کوله‌ام زیر دستم جا می‌ماند. این شاید آخرین عید باشد. آمده‌ام مانده‌ام در این شهر برای بیش از 2 هفته. نمی‌خواهم بهانه‌ای دست دهد. رفقا خبریشان نیست، مگر ارتباطی از این‌سو برقرار شود. مهم نیست. من عادت کرده‌ام بهانه دستِ کسی ندهم.
... پدرش می‌میرد پس از 78 سال. چند سالِ آخر آلزایمر دمار از دیگران درآورد و از او نه. همسرِ پیرمرد مدام می‌گرید. چاره‌ای جز این ندارد. سرِ میت را خودم می‌گیرم در جاش می‌گذارم. دخترخاله نیز می‌گرید. چشم‌هایش وقتی اشک‌بارند، زیباترین چشم‌هایِ زمینند. بگذار بگرید. مرا سیراب می‌کند این همه زیبائی.
... برادر خانه نیست. شاید دیگر فرصتی دست ندهد برایِ این همه باهم‌بودن. خیالی نیست. دلِ خوش سیری چند؟ من دلم برایِ آش‌رشته‌هایِ سیدمهدی تنگ است. برایِ قلهک تنگ است. برایِ مهدی. برایِ خانه‌ام. دلِ خوش سیری چند؟ همه اینجا مستند. پسرخاله از بویِ سیگارم می‌گریزد. چه‌کارش کنم؟ خودم هم گریزانم. دلم برایِ ورزش تنگ است. برایِ دویدن تویِ پارکِ نزدیکِ خانه.
... به‌جایِ اینکه به برادرم اس.ام.اس. دهم، به شوهرخاله‌ام می‌دهم. مزاح می‌کند مردکِ میانسال. بگذار بکند. شاید این آخرین عیدمان باشد.
... تا یک هفته دیگر تولد پدرم است. حال و حوصله‌اش را ندارم. به‌سانِ رویا، بی‌پدرم! شاید آن روز را هم اصفهان باشم، اما حس و حالش نیست. دلم برایِ اردیبهشت تنگ است. برایِ سالروزم. هیچ‌یک از اعضایِ خانواده جز خاله‌ام آن را نخواهند دید. اگر او هم نبیند خیالی نیست. دلِ خوش سیری چند؟
... شبانه‌روز فیلم می‌بینم. فحشِ ناموسی می‌دهم به کاترین بیگلو و آن همسرِ سابقش که چطور این دو ملعون توانستند 9 اسکار را درو کنند؟ Hurt Locker چه داشت؟ Avatar چه؟ یعنی اینقدر اوضاعِ اسکار بی‌ریخت شده؟ کون لقشان. بگذار اسکار ببرند. آنقدر ببرند تا اسکاردانشان جر بخورد. دلِ خوش سیری چند؟
... خبری از هویت‌دوست هم نشد. بگذار شیراز را بچسبد. جواب تلفن‌ها را هم ندهد. او که نمی‌داند شاید امسال آخرین عیدمان باشد. لعنت به من که عیدِ تهران را بخشیده‌ام به اینجا. حماقتی بالاتر از این؟
... از 10 روزِ عید، 8 روزش به دیدارِ عمویم رفته‌ام. می‌گوید چرا به من سر نمی‌زنی؟ گمانم بو برده که شاید این آخرین عیدمان باشد. دلش خوش است از قضا.
... برادر مدام در قهر و گشت‌وگذار است. خبرم که می‌کند، قطعاً قبلش دستم جائی بند است. قرار و مدار هم نمی‌شود با او گذاشت. هول و بدقول است. دلِ خوش سیری چند؟ من آمده‌ام که ناز بنیاد کند... اگر هم نکرد، ایراد از ناز است، نه از من.

۲۷ نظر:

Elina Azari گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
سپیده گفت...

بوی اومدنت میاد زندی جان

سپیده گفت...

بوی اومدنت میاد زندی جان

Mental Stripes گفت...

اصفهان بودي؟ بابا ما كل عيد اصفهان بوديم تازه اومدم ميگفتي

farzad گفت...

jaleb bood...engar hale xassi dashti vaqte neveshtane in post

سروش گفت...

! LOTFAN NAPOK

نیلو فسقل گفت...

یه حسی میگه انگار قراره دیگه نیای این طرفی .. ! راس میگه ؟ دقیقا" مثه پست آخرین سفر نامه ات بود اما این دفعه تلخ تر .. چشمای گریون ! متنفرم..حتی اگه قشنگترین چشمها باشه ! هیچ دوووس نداشتم این پستُ؛ دلم گرفت ! ! به‌سانِ رویا، بی‌پدرم جالب بود !

Mental Stripes گفت...

نكنه تو هم داري ميري فرنگستون؟

ناشناس گفت...

:(
:(

:(
صدا

فاطیما گفت...

شاید این آخرین عیدمان باشد...

حیف که حالم خوش نی...

sarmen گفت...

زبان نو مبارک
عالی
به ابن می گن زبان فاخر
و نو
هیچی کم نداشت هوم
پرگویی هم نداشت
همونی که دنبالشم
ادامه بده رفیق
پی اش رو بگیر
لطفا

این می تونه زبان ِ خودت بشه
بِجُوِش، گازش بزن، بمکش، بزار بره تو جونت
شاید امسال آخرین عیدت باشه
شاید امسال عیدت باشه
نو روز ات

حیاط خلوت گفت...

اين "آخرين عيدمان" گفتنت حس بدي داشت.. حتي با اينكه شايد مربوط نبود اما كلاً آخرينا دلتنگي ميارن

چه روزايي
روزايي كه شبيه تنها چيزي كه نيست،‌ همون عيده - عيدم كه بهانه س وگرنه چيز بيشتري نيست

گاهي مي گذرونيم اين فرصتا رو روزا رو ،‌بدن اينكه فكر كنيم شايد اين "آخرين" خارج از احتيار ما بياد جونمونو بگيره و بره

**
پست دردمندي بود اما به دلم نشست
بنويس بازم ازينا

مارال ایمانی تبار گفت...

بلا نسبت شما اما

اگه واقعاً آخرین عید من باشه

باور بفرمایید بسی خوشمان می شود!

اونوقت خودم قیمت یه سیر دل خوش رو هم عرض می کنم خدمتتون!

حسین دل پیشه گفت...

مرد بقال از من پرسید : چند من خربزه می خواهی؟ من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند؟

شاعر در جایی می فرمایید
سال دگر سیزده بدر بچه بقل و اینا

زهرا گفت...

لحنت دوست داشتني تر از قبل شده
ملموس تر
فك كنم بيشتر بخاطر اين بود كه واقعا تو اون شرايط بودي و هستي
به هر حال عيد كه چيزي نيست شايد اين آخرين روز،آخرين ساعت،يا حتي آخرين دقايق ما باشه
ولي باور كنيم هر چي زودتر بهتر

من گفت...

دمه همه اردی بهشتیا گرم

آقا تلخ ه
تلخ

این آخرین عید و میگما

طناز گفت...

دل خوش سیری چند زندی جان
واقعا

نمیدونم چرا بغض کردم این پست رو خوندم

شاید این آخرین عیدمان باشد

:(

سردبیر مقیم در شماره 22 گفت...

اون کون لقشان را هستم شدید ! اسکار هم دیگر بوی گه اش در آمده ، حالا آخرین عید یا اولین چه فرقی دارد ؟؟!!

Mental Stripes گفت...

روزايي براي منم بود كه طول عمر باتري موبايلم رو كامل ميشد فهميد چند ساعته از بس كسي سراغمم نميگرفت اما از ترس اينكه از صداي موبايل بپرم به اون اميد واهي 3 هفته ي تمام موبايلم سايلنت بود
ميگذره اينم
با صبر پوست كلفت تر ميشيم
اگه مرگ نبود زندگي بي معنا بود اگه مرگ نبود ديگه آدما از به دنيا اومدن بچه هاي اينو اون يا حتي بچه هاي خودشون خوشحال نميشدن اين زندگي لعنتي معنا پيدا نميكرد
از همون لحظات اول سال تحويل با فحش خار مادر به اون دو تا احمق كه حرفاي مفت ميزنن شروع كردم فكر كنم تا آخر سال ادامه داشته باشه البته كسايي كه ميدونن و ميشناسن اطلاع دارن كه فحش هاي جديد مركب هم اختراع ميكنم گاهي اوقات اينم يه بخش زندگيه چه خوب چه بد بعد از انتخابات فحش ناموسي مجوز پيدا كرده در صحن علني منزل از طرف بنده كسي نميتونه كنترل كنه گاهي اوقات ابوي هم همراه ميشن و از شعار همراه شو عزيز پيروي ميكنن اينم زندگيه منم ناراحتم كه روزهاي خلوت اين خراب شده رو به روزهاي شلوغ اصفهان ترجيح دادم اما چاره اي نبود شايد اينم بخشي از زندگيه همين لحظه كه رفت هم يه بخشه گرفتن دل حرف زدن گفتن و گفتن براي خالي شدن و آروم شدن هم همينطور اما كاش اين اتفاق بيفته

هـ. ز.ز. گفت...

"الینا"
درد مگه می‌شه شاعرانه نباشه؟


"سپیده"
ایشالا 17 فروردین.


"محمدرضا"
فرنگستون؟ چرا همچین فکری کردی؟ واسه خاطر آخرین عید؟
من مشکلی با سراغ نگرفتن و بیخبری از دنیا ندارم. دارم می‌گم اونقدری برینیم که غذا خورده باشیم. بعضیا ظاهرا خیلی رفاقت می‌رینن، ولی 4 تا قاشق هم نمی‌خورن که درست برینن.


"فرزاد"
جزو خواص بودم اون لحظه!


"سوری"
رو چشمم.


"نیلو"
حکایت سفرهای ما هم جالب شده.


"صدا"
عمو؟


"فاطیما"
تو چرا حالت خوش نیس؟


"سار"
مرسی از توجهت به این بعد نوشته‌های من.


"س. هـ."
خب حسش خوب نیس دیگه.


"ماری"
فکر کنم باید تو موقعیتش باشی تا بهتر نظرت رو در مورد آخرین عیدت بگی.


"حسین"
پس مرد بقال ازت پرسید...


"زهرا"
به هر حال عيد كه چيزي نيست شايد اين آخرين روز،آخرين ساعت،يا حتي آخرين دقايق ما باشه.
این نکته رو می‌خواستم بگم.


"من"
دم همه اردیبهشتیا گررررررم.


"طناز"
بغض نکن.


"سردبیر"
لامصب فرق نداره اولیش باشه یا آخریش؟!

گلک السلطنه گفت...

شازده...

matbuat گفت...

این پست،شبیه همه چی بود،جز اونی که زندی باید بنویسه

هـ. ز.ز. گفت...

"شازده"
جونِ شازده؟


"علی"
زندی چطوری باید بنویسه؟

مهسا نعمت گفت...

ما که شیرازو چسبیدیم

Sunny گفت...

عید تهران خوب بود..اونجا رو نمیدونم
کی گفته اخرین عیده؟
از چه نظر؟

Sunny گفت...

یجوری بود این پستت.. یه عالمه دلتنگی داشت به نظرم..قلقلک میده..دوباره خوندمش
اسکاری های امسالو من دوس نداشتم..
و اینکه دم همه ی اردیبشهتیا گرم
منم دلم اردیبهشت میخواد خب
:) :*

بیتا گفت...

خیلی خوب بود،لذت بردیم،ولی امیدوارم عید آخر نباشه ;)
چشمای دختر خاله ام عالی بود