یک زن برایمان بیاور سگمصّب. حوصلهام از این همه مردی و مردانگیتان سر رفته. کمی حماقت مزه مشروبمان کن. این سیگارِ پیچ چرا تا پک نمیزنی خاموش میشود؟ حوصلهام سر رفته. ریدنم میآید. مستراح کجاست؟
... میرینم. خوب میرینم. صدایِ امیر میآید. از 2 میلیون پولی که دستِ فلانی دارد نطق میکند. میآید دمِ مستراح: «هومن به نظرت این پسره حسابش درستئه؟» من چه میدانم که حسابش درست است یا نه. من دارم میرینم. میگوید: «500 میلیون نزول میخواد. بدم بهش؟» من چه میدانم. من دارم میرینم. «ماهی 15 میلیون باید بده. میتونه؟» من چه میدانم.
... ریدنم تمام میشود و حرفهایِ امیر نه. رفته آنطرف از برادرم نظر بخواهد. میخواهد سندِ یک میلیاردی بگیرد محضِ تأمینِ اعتبار. میرود برایِ مادرم توضیح میدهد. همهاش حرف از پول است. حرف از اینکه من 500 میلیون دارم که نزولش را بدهند. که آنها محتاجِ منند. که مثلِ خر تویِ گِل ماندهاند. من کمی اینطرفتر خدا را شکر میکنم که از ریدنم هم نوشتهام.
... دخترخاله زنگ میزند. میگوید فردا با کسی ازدواج خواهد کرد. چه جالب! بیدلیل تبریک میگویم. تا همین چند روز پیش اشکش را دوست میداشتم، فردا لبخندش را. از طرفی تویِ کونمان عروسی است، از طرفی دیگر سوگوارِ کسی هستیم. کسی که آلزایمر داشت و اگر امروز هم زنده بود، نمیدانست چرا ما میگرییم یا میخندیم. قطعاً میگفت: «زنده باشیند! من به شوما افتخار میکونم.» و فرقی نمیکرد ما ریده باشیم، عروسی کرده باشیم، مست باشیم، یا مرده باشیم. گاهی وقتها زندگی رویِ دورِ تند میافتد.
... من یک جامِ دگر میخواهم. میخواهم جانسوز باشد. فردا عقدِ دخترخالهام است. باید مست شد تا فراموش کرد.
... این سیگارِ پیچ را تا پک نزنی، خاموش میشود. روشنش خواهم کرد. برادرم باید بریزد. نمیریزد. من میخواهم همهچیز را فراموش کنم. از بیخ فراموش کنم. انگار که نه کسی مرده، نه عروسی کرده، نه مست است و نه ریده. برادر نگرانِ حالم است. او را راضی به ریختن میکنم:
... من بنده آن دمم که ساقی گوید/ یک جامِ دگر بگیر و من نتوانم
... این سیگارِ پیچ را تا پک نزنی، خاموش میشود. رشته افکارت را جر میدهد و باز به همهچیز فکر میکنی. من تا دسته به این روزها فکر میکنم. یادم میماند. دلم میخواهد برایِ عقدِ دخترخالهام یک شعر بگویم. در سوگِ آن پیرمرد شاید. محضِ ریدنِ خود. برایِ اینکه این لحظهها بمیرد باید کاری کرد. باید مرد.
... میرینم. خوب میرینم. صدایِ امیر میآید. از 2 میلیون پولی که دستِ فلانی دارد نطق میکند. میآید دمِ مستراح: «هومن به نظرت این پسره حسابش درستئه؟» من چه میدانم که حسابش درست است یا نه. من دارم میرینم. میگوید: «500 میلیون نزول میخواد. بدم بهش؟» من چه میدانم. من دارم میرینم. «ماهی 15 میلیون باید بده. میتونه؟» من چه میدانم.
... ریدنم تمام میشود و حرفهایِ امیر نه. رفته آنطرف از برادرم نظر بخواهد. میخواهد سندِ یک میلیاردی بگیرد محضِ تأمینِ اعتبار. میرود برایِ مادرم توضیح میدهد. همهاش حرف از پول است. حرف از اینکه من 500 میلیون دارم که نزولش را بدهند. که آنها محتاجِ منند. که مثلِ خر تویِ گِل ماندهاند. من کمی اینطرفتر خدا را شکر میکنم که از ریدنم هم نوشتهام.
... دخترخاله زنگ میزند. میگوید فردا با کسی ازدواج خواهد کرد. چه جالب! بیدلیل تبریک میگویم. تا همین چند روز پیش اشکش را دوست میداشتم، فردا لبخندش را. از طرفی تویِ کونمان عروسی است، از طرفی دیگر سوگوارِ کسی هستیم. کسی که آلزایمر داشت و اگر امروز هم زنده بود، نمیدانست چرا ما میگرییم یا میخندیم. قطعاً میگفت: «زنده باشیند! من به شوما افتخار میکونم.» و فرقی نمیکرد ما ریده باشیم، عروسی کرده باشیم، مست باشیم، یا مرده باشیم. گاهی وقتها زندگی رویِ دورِ تند میافتد.
... من یک جامِ دگر میخواهم. میخواهم جانسوز باشد. فردا عقدِ دخترخالهام است. باید مست شد تا فراموش کرد.
... این سیگارِ پیچ را تا پک نزنی، خاموش میشود. روشنش خواهم کرد. برادرم باید بریزد. نمیریزد. من میخواهم همهچیز را فراموش کنم. از بیخ فراموش کنم. انگار که نه کسی مرده، نه عروسی کرده، نه مست است و نه ریده. برادر نگرانِ حالم است. او را راضی به ریختن میکنم:
... من بنده آن دمم که ساقی گوید/ یک جامِ دگر بگیر و من نتوانم
... این سیگارِ پیچ را تا پک نزنی، خاموش میشود. رشته افکارت را جر میدهد و باز به همهچیز فکر میکنی. من تا دسته به این روزها فکر میکنم. یادم میماند. دلم میخواهد برایِ عقدِ دخترخالهام یک شعر بگویم. در سوگِ آن پیرمرد شاید. محضِ ریدنِ خود. برایِ اینکه این لحظهها بمیرد باید کاری کرد. باید مرد.
۳۲ نظر:
جان سوز و مرد افكن
.
.
.
بهترین نوشته ایه که ازت خوندم.حرف دیگه ای نمیشه زد،غیر از همین که عالی بود.عالی
برایِ اینکه این لحظهها بمیرد باید کاری کرد. باید مرد.
زيبا بود ، خيلي
ديگه نوشته هات قلقلك مي دن
این روزا هوس دارم سیگار پیچ باشم.از اوناییش که نشه بهشون پُک زد!
20
قشنگ بود
خیلی
ولی بازم اشک منو در آورد
من از زنانگی حوصلم سر رفته
بی جنسی می خوام
فرو برم تو یه دنیایی که نفهمم چه حسی داره
محمدرضا"
به خدا. به خدا.
"دنیا"
قبلی رو بیشتر دوس دارم.
مرسی که سر میزنی به ما.
"س. هـ."
قلقلک برام کافی نیس.
"ماری"
سختئهها...
"سوری"
20 توئی و اون انیمیشن خوبت.
"طناز"
چرا حب؟
"من"
منم همچین چیزی میخواستم، ولی مطمئن نیستم نتیجه درستی داشته باشه.
اون سیگار پیچو پک بزن تا خاموش نشده
منظور اينكه آدم رو حالي به حالي مي كنن
گاهي حتي طوفاني
خلاصه بتاز
زندگی یه گه گیجه ی بزرگه
بین عروسی های توی کون و اشکای زیر چشم
خیلی وقتا دلم می خواد یه چیزایی یادم بره
برم تو عمق فراموشی
وقتی بیشتر فکر می کنم و میبینم با فراموشی چیزی تغییر نمی کنه
قید فراموش کردن رو هم می زنم
تریک به دختر خاله
تسلیت به بازماندگان
و
خسته نباشید به شما
واقعا کاش میشد کاری کرد بعضی لحظه ها بمیرن!!
هومن عالی می نویسی!
جمله از این کلیشه تر نبود! میدونم....!
.
.
.
.
اما خوب چیکار کنم!! عالی مینویسی دیگه!
ضمن اینکه زن یعنی حماقت؟
:دی
باز هم فرم ه که دوست دارم
وقیح نویسی رو
از زمان فرسی دوست نمی داشتم
فرم هم، نثر منظم، بیش از جلال عمر داره، برای من چشمه اش تاریخ بیهقی ه.
جالب اینجاست که نثر منظم رو اول بار از تورگنیف خوندم، اونم به زبان ارمنی!
اما بیهقی بود که خفتم کرد.
گمانم شاملو هم از سعدی و بیهقی بیشتر مایه گرفته تا از نیما؛
از نیما، شاملو و جز او، جسارت ِادبی رو به عاریه گرفته اند، گمانم.
.
بیشتر بنویس. بنویس و بنداز دور. مهم پیدا شدن زبان "خودت" ه
.
خوبه
دوست دارم
خیلی خوب نوشتی. بی تعارف عالی نوشتی.
(اصولن توی هر نوشته ای که ردی از خیام باشه عاشقش میشم.)
از نوشته هات پیداست توی همون خط فکری سیر میکنی. بزن قدش.
"سپیده"
رو چشمم.
"س. هـ."
اگه اینجوری باشن که خوبئه.
"علی"
یهنی همین گهگیجه شاید به زندگی معنی میده.
"مهسا"
مرسی.
"مهشید"
من کجا صراحتاً گفتم زن یعنی حماقت؟!
بعدشش هم زندگی بدون حماقت که ارزش نداره.
"سار"
سعی کردم مستهجن نشه.
نکنه شده؟ هان؟
"میلاد"
بزن قدش.
mesle hamishe aali bood va moxeman ra taband
ببخش هوم، که به "اون جنبهء دیگهء" نوشته ات نظری نمی کنم زیاد
خیلی شخصی ه
هر نوشته ای شخصی ه، البته
حتی قانون حمورابی
.
می خوام یه چیز وحشتناک بت بگم
فرم همه چیز ه
...
کار شاعر گفتن حرف حساب نیست
حرف ِ حساب رو می شه غیر شاعرانه هم گفت.
.کار شاعر جلب توجه "دیگران" به چیزی بدیهی است، که ملاحظه نمی شود.
...
دلم میخواهد برایِ عقدِ دخترخالهام یک شعر بگویم. در سوگِ آن پیرمرد شاید. محضِ ریدنِ خود. برایِ اینکه این لحظهها بمیرد باید کاری کرد. باید مرد.
...
تبدیل ِ ترکیب کلمات به موسیقی.
فرم.
.
خیلی وقتا شعر بدون اینکه فهم
sarmen sol: .
خیلی وقتا شعر بدون اینکه فهمیده بشه حفظ می شه.
در واقع جان مایهء شعر در ناخوداگاه درک می شه.
که اگه در خوداگاه قابل ِ فهم بود، غیر شاعرانه هم میشد ابرازش کرد.
.
صراحتا برداشت کردم!
حتی الان که میدونم زندگی بدون زن ارزش نداره هم صراحتا برداشت کردم! هاها
چقد میس کرده بودم اینجارو
..
چقد بده درگیری این دخترخاله پسرخاله بازی
چون درگیرش بودم عرض کردم...امیدوارم خوشبخت بشن
دلم سیگار پیچ خواست
نذار خاموش بشه..شاید اینطوری کمتر فکر کنی..حتی به مرگ لحظه ها
:)
من بارِ اولمه اومدم بلاگت
تو یه جمله اگه بخوای تعریف کنی
می شه گفت بی نظیر بود. ِ
می شد بهتر رید توی این کار!
می شد پسر
هر چند دوستش داشتم
در ضمن مستراح همین بغل!
"فرزاد"
می دونی هلاکتم
عاشق سینه چاکتم
"مهشید"
بابا صرااااااااحت
"سانی"
جات خالی بود.
"غزاله"
مرسی.
"فاطیما"
می شد کجا بهتر رید؟!
کسی دسشوئی نیس؟ من دارم می آما!
این که اینقدر راحت مینویسی خوب است ، حتی می شود گفت که با کمی اغماض دوست داشتنی هم هست ...فقط جان من هرکاری میخواهی بکن فقط بی خیال شعر گفتن شو...البته از تو ایرج میرزایی هم بیرون می آید ..بدون اغماض... همچین خواندن اینجا خوبیش آن است که توربا مشت حقایق را میزنی توی صورت آدم..حالا بد تمرینی هم برای ما نیست ..کتک خورمان ملس می شود رفیق .
واي كسخل شدم از دست اين كامنت دونيت. خداوكيلي همه ي قالباي بلاگ اسپات همين گهه؟
خداييش منم ريدنم گرفت از كامنت گذاشتن اينجوري.
جون من اين قالب رو عوض كن. تو كفم.
دستمال توالت رو تموم نکنی
شاعر در جایی می فرماید :
همه به جرم مستي سر دار ملامت
ميميريم و ميخونيم سر ساقي سلامت
خلاصه بگم کف کردیم
:دی
اين پيام بعد از نوشتنم پاك شد!!!!
اي تو روحت تكنولوژي
عمري بود در پستهاي بعدي
فضای کلی قابل لمس بود
اما با کلمات رابطه نگرفتم و از جزئیات دورم
صدا
عمو نمي دونم چي بگم انگار دو هفته منو نوشتي...
تا منتها اليه ماتحتمان سوخت...
ارسال یک نظر